bahrampishgir

ایرانگردی/ تاریخ/ خاطرات/گردشگری/ یادداشتها/

bahrampishgir

ایرانگردی/ تاریخ/ خاطرات/گردشگری/ یادداشتها/

خاطره ای از دکتر ابراهیم باستانی پاریزی

فکر می کنم یکی از روزهای زمستان سال 1372-1371 در دانشگاه شهید بهشتی  من سال سوم رشته تاریخ بودم که یک روز استاد عزیزم دکتر خلعتبری در کلاس گفتند : بچه ها فردا یکی از دانشجویان که پایان نامه اش با من هست به دفاع از پایان نامه اش خواهد پرداخت حتما شرکت کنید برای شما یک تجربه خوبی خواهد بود بویژه که قضاوت این پایان نامه را جناب آقای دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی ( استاد بزرگ ) انجام خواهند داد، فردا که شد همه مشتاقانه منتظر آمدن استاد باستانی پاریزی بودیم که فردی سیه چرده با ابروانی بلند وارد و با احترام حاضران در جایگاه قرار گرفتند من شهرت استاد باستانی پاریزی را شنیده بودم ولی هرگز ندیده بودمش و این برای اولین و آخرین باری بود که استاد را دیدم ، وی کلامی دلنشین داشت و به سبک و سیاقی صحبت می کرد که مخاطب مجذوبش می شد. یادم هست که پایان نامه مذکور در مورد جنبش بابک خرم دین بود بعد از صبحت های که در هنگام دفاع از پایان نامه معمول است نوبت به دکتر باستانی پاریزی رسید وی ابتدا اعلام داشتند که او در هیچ همایش و  موضوعی تاریخی  شرکت نمی کنند مگر اینکه بنوعی به کرمان مربوط باشد و  گفتند به همین دلیل اینجا حاضر شده ام که فلان نویسنده نوشته است که  بابک در فلان تاریخ  گذری به کرمان داشته است. سپس قبل از اعلام نظر در مورد پایان نامه مذکور خاطره ای را بیان کردند که در ذهن من حک شد . استاد فرمودند: روزی در گروه تاریخ  دانشگاه تهران پشت میزم بودم که چند نفر که شبیه هندی ها بودند وارد اتاقم شدند و صندوقچه ای با خود داشتند و بعد از سلام گفتند : خیلی خوشحالیم که جناب عالی اسماعیلی هستید با تعجب گفتم چه کسی گفته من اسماعیلی هستم گفتند شما چندین کتاب نوشته اید که همه عدد هفت دارند مثلا وادی هفت واد ، خاتون هفت قلعه ، آسیای هفت سنگ ، اژدهای هفت سر ، کوچه هفت پیچ و... به خاطر اینکه عدد هفت نزد ما مقدس هست فکر کردیم که شما اسماعیلی هستید و تا کنون کتمان کرده اید. گفتم اگر امری هست در خدمت هستیم نگاهی به صندوقچه انداختند و گفتند ما یک سری اسناد قدیمی داریم می خواستیم که یک محرم اسرار برای ما این اسناد را بررسی کند گفتم در خدمتم گفتند: الان دیگه شما نامحرمید و ممکن نیست و رفتند.


استاد نگین یاوری

استاد نگین یاوری یکی از موثرترین اساتیدی بود که من داشته ام در سال ۱۳۷۲ هنگامی که از دانشگاه اصفهان به تهران آمدم با استاد اشنا شدم و این یک افتخار برای اینجانب است. وی نه تنها یک استاد بلکه به عنوان یک خواهر خوب من متن های انگلیسی مربوط به مقالات بروز را برای من ترجمه کردند ، کاری که کمتر کسی به عنوان یک استاد انجام می دهد. اما این دولت اگر چه خوش درخشید ولی دولتی مستعجل بود و بعد ایشان راهی امریکا شدند انشالله هرجا که هستند موفق باشند.

نگاهی به گذشته

من ( بهرام پیشگیر ) در یکی از روستاهای حاشیه کویر طبس متولد شدم پدرم به شغل کشاورزی و دامداری همزمان باهم مشغول بود کوههای حاشیه کویر و گیاهان و گلهای بهاری آن در آن روزها خاطرات شیرنی را به ذهنم متبادر می کرد هنوز کودکی بیش نبودم که پدرم به دلیل غم از دست دادن برادرم در یک حادثه در هنگام خدمت سربازی ترجیح داد که ترک وطن کرده و راهی دیار دیگری شود ، شاید بشود با این سفر یاد و خاطرات فرزندش را کمی فراموش کند. دوران ابتدایی و راهنمایی را در مدارس روستای شهرآباد از توابع کاشمر سپری کردم و بعد برای اتمام دوره دبیرستان در شهر بردسکن از توابع کاشمر مشغول درس خواندن شدم . دوران دبیرستان یکی از بیاد مانده ترین دوران است مجبور شدم که خانه ای اجاره و با دوستان و همکلاسی ها درس خواندن را تجربه کنیم راهی بوستانها و تپه های اطراف بردسکن و درس خواندن در طبیعت را تجربه کردیم. در سال 1368 وارد دانشگاه شهید بهشتی تهران در رشته تاریخ شدم . دوران دانشگاه شهید بهشتی یکی از بهترین دوران زندگیم بود فضای دانشگاه اساتیدی که بیشتر دوست و برادر بودند از جمله جناب آقای دکتر خلعتبری ، دکتر شعبانی و ... و دوستان و همکلاسی ها که هیچ وقت از یاد و خاطرم نمی رود. یادش بخیر بعد از اتمام لیسانس بلافاصله در کارشناسی ارشد تاریخ با رتبه 6 قبول شدم. یادم نمی رود یک روز که جناب آقای دکتر مصدق وارد کلاس شد و گفت پیشگیر کیست گفتم من ، بلافاصله همکلاسی ها گفتند که فوق لیسانس قبول شده ، گفت عالی هست بعد از آن وقت با دکتر مصدق بیشتر آشنا شدم او فردی دلسوز و طرفدار ایده و عقاید جدید بود دوست داشت که تاریخ را با روش دیگر جستجو کرد باید با دید جدیدی نگریست باید چیزی غیر از آنچه استاد می گوید دید و نوشت. فوق لیسانسم علیرغم اینکه در همه دانشگاهها قبول شده بودم به پیروی از دوست عزیزم جناب آقای دکتر اسماعیل حسن زاده موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی ( پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی را انتخاب کردم ) در هنگام دانشجویی یک سالی در موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایرا ن به صورت ساعتی همکاری کردم این دوران همیشه در خاطرم بوده و هست و خواهد بود . بویژه استاد عزیزم جناب آقای دکتر عبدالحسین نوایی که بسیاری نکات از او آموختم یادش بخیر و روحش جاودانه باد.

درگذشت مردی از اصحاب فرهنگ و ادب( دکتر صادق آیینه وند )

متاسفانه چند روز پیش با خبر شدیم که جناب آقای دکتر صادق آیینه وند مردی از اصحاب تاریخ و فرهنگ این دیار به رحمت ایزدی شتافته است. این خبر غیر مترقبه بود زیرا استاد عمر چندانی نداشتند و در این اواخر یک سال و خورده ای کرسی استادی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی را بر عهده داشتند ، استاد آیینه وند در همین مدت کم ریاست پژوهشگاه فرموده بودند که در مدتی که ایشان عهده دار این سمت هستند کسی نه اخراج و نه جابجا شود. خاطره ای که استاد دارم بر می گردد به سالها پیش یعنی سال 1375 که من دانشجو تاریخ بودم و یکی از استاد پژوهشگاه سرکار خانم آذرمیدخت مشایخی من را خدمت ایشان معرفی کردند که از ایشان به عنوان استاد راهنما بهره برگیریم روزی که ایشان در دانشگاه تربیت مدرس بودم خدمتشان رسیدم فردی با متانت را دیدم که با کمال ادب و احترام  با من رفتار کردند هرچند که قسمت نشد که از رساله ام را با ایشان بگیرم و لی هنوز رفتار مودبانه ایشان و برخورد ایشان که یک دنیا آرامش را با خود به همراه داشت از یادم نمی رود. یادش بخیر و روحش جاودان باد.

صدای استاد

صدای استاد

امسال مطابق هر سال به مناسبت عید نوروز و آغاز سال جدید پیام تبریک برای همه دوستانی که شماره اونها را داشتم فرستادم که برخی بلافاصله و برخی در فواصل بعد به صورت پیام پاسخ تبریک اینجانب را دادند . یک روز که به آریشگاه رفته بودم دیدم تلفن همراهم زنگ می خورد  گوشی را که برداشتم دیدم صدای استاد عزیزم جناب آقای دکتر خلعتبری  را شنیدیم که تلفن زده بودند و در پاسخ به پیام این حقیر به پیام اکتفا نکرده بودندو فرموند از اینکه صدای حقیر رو می شنوند خوشحالند بنده نیز بسیار خوشحال شدم این موضوع را به جناب آقای دکتر حاجی بابایی دوست عزیزم در دانشگاه اراک گفتم و از بزرگ منشی استاد گفتم  فرمودند: که ایشان بزرگ زاده اند به این خاطر خودشون را نمی گیرند و مغرور نیستند.