یک روز وارد یکی از شعب تازه تاسیس بانک قرض الحسنه مهر ایران شدم جوانی دیدم که خیلی محجوب بود ، رفتم توی بانک از او پرسیدم آیا وام قرض الحسنه هم می دهید ؟نام بانک که گویایی این موضوع است ، جوان که بعدها فهمیدم ریاست شعبه مذکور را بر عهده داشت با خوشرویی گفت : شرایط وام در برگه ها و بروشورها نوشته شده و خوشحال می شود که ما هم از مشتریان بانک مربوطه شویم. این فرد کسی نبود جز جناب آقای محمد اقبالی که بعدها بیشتر شناختمش ، چون ما کارمندان مجبور برای گرداندن چرخ زندگی خودمان به بانک برای وام مراجعه کنیم بالاخره با بانکها طرف هستیم و چه بخورد کارکنان و روسای بانکها رو بخوبی در ذهن داریم. انصافا این جوان رعنا و سایر کارکنان شعبه مربوطه با ارباب رجوع نهایت تکریم را دارند و تا جایی که ممکن است راهنمایی می کنند تا مشتریان بانک اضافه شده و از طرف دیگر مشکل ارباب رجوع مرتفع گردد. کاشکی سایر بانکهای ما روسا و کارکنانی مثل محمد اقبالی ها داشتند.
فکر می کنم یکی از روزهای زمستان سال 1372-1371 در دانشگاه شهید بهشتی من سال سوم رشته تاریخ بودم که یک روز استاد عزیزم دکتر خلعتبری در کلاس گفتند : بچه ها فردا یکی از دانشجویان که پایان نامه اش با من هست به دفاع از پایان نامه اش خواهد پرداخت حتما شرکت کنید برای شما یک تجربه خوبی خواهد بود بویژه که قضاوت این پایان نامه را جناب آقای دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی ( استاد بزرگ ) انجام خواهند داد، فردا که شد همه مشتاقانه منتظر آمدن استاد باستانی پاریزی بودیم که فردی سیه چرده با ابروانی بلند وارد و با احترام حاضران در جایگاه قرار گرفتند من شهرت استاد باستانی پاریزی را شنیده بودم ولی هرگز ندیده بودمش و این برای اولین و آخرین باری بود که استاد را دیدم ، وی کلامی دلنشین داشت و به سبک و سیاقی صحبت می کرد که مخاطب مجذوبش می شد. یادم هست که پایان نامه مذکور در مورد جنبش بابک خرم دین بود بعد از صبحت های که در هنگام دفاع از پایان نامه معمول است نوبت به دکتر باستانی پاریزی رسید وی ابتدا اعلام داشتند که او در هیچ همایش و موضوعی تاریخی شرکت نمی کنند مگر اینکه بنوعی به کرمان مربوط باشد و گفتند به همین دلیل اینجا حاضر شده ام که فلان نویسنده نوشته است که بابک در فلان تاریخ گذری به کرمان داشته است. سپس قبل از اعلام نظر در مورد پایان نامه مذکور خاطره ای را بیان کردند که در ذهن من حک شد . استاد فرمودند: روزی در گروه تاریخ دانشگاه تهران پشت میزم بودم که چند نفر که شبیه هندی ها بودند وارد اتاقم شدند و صندوقچه ای با خود داشتند و بعد از سلام گفتند : خیلی خوشحالیم که جناب عالی اسماعیلی هستید با تعجب گفتم چه کسی گفته من اسماعیلی هستم گفتند شما چندین کتاب نوشته اید که همه عدد هفت دارند مثلا وادی هفت واد ، خاتون هفت قلعه ، آسیای هفت سنگ ، اژدهای هفت سر ، کوچه هفت پیچ و... به خاطر اینکه عدد هفت نزد ما مقدس هست فکر کردیم که شما اسماعیلی هستید و تا کنون کتمان کرده اید. گفتم اگر امری هست در خدمت هستیم نگاهی به صندوقچه انداختند و گفتند ما یک سری اسناد قدیمی داریم می خواستیم که یک محرم اسرار برای ما این اسناد را بررسی کند گفتم در خدمتم گفتند: الان دیگه شما نامحرمید و ممکن نیست و رفتند.
استاد نگین یاوری یکی از موثرترین اساتیدی بود که من داشته ام در سال ۱۳۷۲ هنگامی که از دانشگاه اصفهان به تهران آمدم با استاد اشنا شدم و این یک افتخار برای اینجانب است. وی نه تنها یک استاد بلکه به عنوان یک خواهر خوب من متن های انگلیسی مربوط به مقالات بروز را برای من ترجمه کردند ، کاری که کمتر کسی به عنوان یک استاد انجام می دهد. اما این دولت اگر چه خوش درخشید ولی دولتی مستعجل بود و بعد ایشان راهی امریکا شدند انشالله هرجا که هستند موفق باشند.
در فاصله اندکی از کوه زیبای سرهنگی و بعد از گذر از روستای یخاب در بالادست روستای یخاب در دهانه کوهی آبی هرچند اندک ولی پایدار و گوارا از دل زمین می چوشد ، درختانی و گل و گیاهی و آثار زندگی ساکنانی که با تلاش و سخت کوشی در این منطقه زندگی می کرده اند. اینجا روستای ایلاق است که مردمان ساکن آن با سخت کوشی خانه های خود را از سنگ و گل ساخته اند. روزگاران گذشته که بارش برف و باران زیادتر بوده است رونق زندگی ، کشاورزی و باغداری را نیز برای ساکناش در کنار دامداری به ارمغان می آورده است. اما سالهای کم بارش و کم آب ناچار به دست فروهشته و به اندکی آبرسانی به چند درخت و سیراب کردن چند مسافر و دام قناعت می کند.این روستا سالهای رونق و کسادی را به خوبی بیاد دارد زندگی همراه با فراخی و گاهی هم با تنگ دستی مثل طبیعت کویر به هر حال دیدن آن برای گردشگران و مسافران خالی از لطف نیست اگر با دیده ای عمیق به آن نگریسته شود می توان مردمانی که در تلاش و تکاپو برای زندگی رفت و آمد می کنند را به دیده دل دید.
من ( بهرام پیشگیر ) در یکی از روستاهای حاشیه کویر طبس متولد شدم پدرم به شغل کشاورزی و دامداری همزمان باهم مشغول بود کوههای حاشیه کویر و گیاهان و گلهای بهاری آن در آن روزها خاطرات شیرنی را به ذهنم متبادر می کرد هنوز کودکی بیش نبودم که پدرم به دلیل غم از دست دادن برادرم در یک حادثه در هنگام خدمت سربازی ترجیح داد که ترک وطن کرده و راهی دیار دیگری شود ، شاید بشود با این سفر یاد و خاطرات فرزندش را کمی فراموش کند. دوران ابتدایی و راهنمایی را در مدارس روستای شهرآباد از توابع کاشمر سپری کردم و بعد برای اتمام دوره دبیرستان در شهر بردسکن از توابع کاشمر مشغول درس خواندن شدم . دوران دبیرستان یکی از بیاد مانده ترین دوران است مجبور شدم که خانه ای اجاره و با دوستان و همکلاسی ها درس خواندن را تجربه کنیم راهی بوستانها و تپه های اطراف بردسکن و درس خواندن در طبیعت را تجربه کردیم. در سال 1368 وارد دانشگاه شهید بهشتی تهران در رشته تاریخ شدم . دوران دانشگاه شهید بهشتی یکی از بهترین دوران زندگیم بود فضای دانشگاه اساتیدی که بیشتر دوست و برادر بودند از جمله جناب آقای دکتر خلعتبری ، دکتر شعبانی و ... و دوستان و همکلاسی ها که هیچ وقت از یاد و خاطرم نمی رود. یادش بخیر بعد از اتمام لیسانس بلافاصله در کارشناسی ارشد تاریخ با رتبه 6 قبول شدم. یادم نمی رود یک روز که جناب آقای دکتر مصدق وارد کلاس شد و گفت پیشگیر کیست گفتم من ، بلافاصله همکلاسی ها گفتند که فوق لیسانس قبول شده ، گفت عالی هست بعد از آن وقت با دکتر مصدق بیشتر آشنا شدم او فردی دلسوز و طرفدار ایده و عقاید جدید بود دوست داشت که تاریخ را با روش دیگر جستجو کرد باید با دید جدیدی نگریست باید چیزی غیر از آنچه استاد می گوید دید و نوشت. فوق لیسانسم علیرغم اینکه در همه دانشگاهها قبول شده بودم به پیروی از دوست عزیزم جناب آقای دکتر اسماعیل حسن زاده موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی ( پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی را انتخاب کردم ) در هنگام دانشجویی یک سالی در موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایرا ن به صورت ساعتی همکاری کردم این دوران همیشه در خاطرم بوده و هست و خواهد بود . بویژه استاد عزیزم جناب آقای دکتر عبدالحسین نوایی که بسیاری نکات از او آموختم یادش بخیر و روحش جاودانه باد.