نقد و بررسى کتاب خاطرات تاج السطنه / بهرام پیشگیر کارشناس ارشد از پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
چکیده
تاج السلطنه یکى از زنان خاندان سلطنتی قاجار در ایران بود. وى خاطرات خود را به درخواست معلم و پسرعمویش، در ١٩٢۴ نوشت و در آنها، از رویدادهاى بیرون و درون کاخ پدرش گزارش داد. خاطرات تاج السلطنه، از سودمندترین و مهم ترین یادداشتهای معتبرو موثق بازمانده از روزگار قاجاریان است. خاطرات وى، سرگذشت او را از آغاز زندگى تا هنگام جدایى اش از شوهر خود در برمى گیرد.
بخشهایی از کتاب خاطرات تاجالسلطنه («تاریخ حالات ایام زندگانی خانم تاج السلطنه») در ۱۳۶۲ با نظارت منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان در تهران منتشر شده است. تاجالسلطنه دوازدهمین دختر ناصرالدین شاه بود و خواهر مظفرالدین شاه بود که نامش را «زهرا» گذاشته بودند ولی پدرش «تاج السلطنه» صدایش می کرد. دختری که به بانوی شورشی دربار معروف بود و تبعیضات وارده به زنان در دوران قاجار را زیر سوال می برد. او دختری درسخواندهای بود که دوست داشت زندگی متفاوتی داشته باشد. وی در کتاب خاطرات خود، گزارشهای تاسف برانگیزی از روحیات برادر تاجدارش حکایت کرده که خواندنی است. آن چه در پى مى آید معرفى این کتاب و نویسنده و نیز نقد و بررسى محتواى آن مى باشد.
واژگان کلیدى: خاطرات، تاج السطنه، مشروطه، قاجار
اشاره
تاجالسلطنه دختر ناصرالدین شاه قاجار (۱۳۰۱ هجری قمری- ۱۳۱۶، تهران) از مدافعان انقلاب مشروطه و عضو انجمن حریت نسوان بودو به نوشتن خاطرات خود علاقه داشت. بخشهایی از خاطرات او به نام «خاطرات تاج السلطنه» برجا مانده که وسعت اطلاعات او را نشان میدهد و منبع تاریخی بااهمیتی است. وی از مشروطیت، حقوق زنان، آزادی، برابری و قانون دفاع کرده و انتقادهایی جدی به وضعیت حکومت و سلطنت برادرش، مظفرالدینشاه قاجار داشت و بسیاری از مشکلات کشور را حاصل عدم کفایت شاهان قاجار میدانست. همچنین با شاعران آزادیخواهی همچون میرزاده عشقی ارتباط داشت و عارف قزوینی در ابیاتی او را ستوده است.
تاجالسلطنه از تورانالسلطنه، یکی از همسران ناصرالدین شاه قاجار که دخترعمویش نیز بود، زاده شد. تاجالسلطنه در هفت سالگی به مکتب رفت. علاوه بر تسلط بر زبان فارسی، عربی و فرانسه را نیز به خوبی آموخت. او در ده سالگی ازدواج ناموفقی با حسن خان سردار شجاع، پسر شجاعالسلطنه داشت و دخترانش از او گرفته شدند و نزد پدر و نامادری بزرگ شدند. تاج السلطنه در کتاب خاطراتش علت جدایی را فراگیری علوم جدید و مطالعة کتابهای فرنگی و جداشدنش از مذهب و بی بند و باری همسرش ذکر کرده است.
تاج السلطنه سالهایی زیادی پس از متارکه به تحصیل علوم در اروپا پرداخت و تحت تاثیر زندگی زنان اروپایی و اندیشههای آنان قرار گرفت به آموختن موسیقى و نقاشى پرداخت و بعدها، زبان فرانسه را آموخت و به مطالعهی ادبیات غرب و تاریخ و فلسفه روی آورد و به گروه طبیعیون پیوست. تاجالسلطنه از همان نوجوانی، آرمانهای بلندی در سر داشت. دیوارهای حرمسرا و سنتهای رایج، نمیتوانست و نتوانست او را محدود کند. به علم و مطالعه علاقه بسیاری داشت. نارضایتی خود را از وضع موجود و دلبستگیاش به ضرورت اصلاحات و نوسازی را پنهان نمیکرد. در کسب علم و هنر، ذوق و شوق و استعداد فراوان از خود نشان داد. از میرزا عبدالله، ردیف نواز و نوازنده مشهور تار، نواختن تار را بهخوبی فراگرفت و به زودی در این راه پیشرفت بسیار کرد. نقاشی را نیز نزد سلیمان سپهبدی نوه عمهاش عزتالدوله همسر امیرکبیر با مهارت فراوان آموخت. او کتابهای زیادی را مطالعه میکرد. تاجالسلطنه علاقه فراوانی به سفرهای اروپایی داشت.او در خاطرات خود، فراگیری علوم جدید و مطالعه کتابهای فرنگی و آشنایی با افکار اندیشمندان غربی را برای بالا رفتن سطح آگاهیهای خود، از انگیزههای اصلیاش برای دلبستگی به سفرهای اروپایی تلقی و معرفی کرده است. او در سال 1323 قمری و با آرزوی دیدار و گفتوگو با زنان «حقوق طلب» اروپا کوشید تا با فروش جواهرات خود و به کمک یک زن فرنگی و دو نفر از خدمتکارانش به اروپا برود، اما با مخالفت و ممانعت خانوادهاش روبهرو شد. با وجود موانع بسیاری که پیش روی آرزوهایش وجود داشت، سرانجام توانست سالها بعد از متارکه از همسرش به آرزوی خود برای رفتن به اروپا جامه عمل بپوشاند. تاجالسلطنه پس از سفر به اروپا و اقامت در آنجا، سالهای زیادی به تحصیل علوم در اروپا پرداخت. او در طول اقامت خود در اروپا، تحتتاثیر زندگی زنان اروپایی و اندیشههای آنان و نیز افکار نوین سیاسی و اجتماعی متفکران غربی قرار گرفت.
تاجالسلطنه در زمان حیاتِ پدرش، ناصرالدین شاه، بسیار مورد توجه او بود اما بعد از مرگ پدرش مورد نفرت مظفرالدین شاه قرار گرفت چرا که از مشروطهخواهان طرفداری میکرد و از روش تربیت در دربار و اختلاف طبقاتی دوران قاجار و رفتار درباریان انتقاد میکرد. وی به مطالعه آثار ویکتور هوگو، ژان ژاک روسو و بیسمارک علاقه داشت و از آنها الهام میگرفت.
معرفى کتاب خاطرات تاجالسلطنه
نویسنده: تاج السلطنه (دختر ناصرالدین شاه قاجار )
به کوشش: منصوره اتحادیه ( نظام مافی ) - سیروس سعدوندیان،چاپ دوم ، تهران ، نشر تاریخ ایران ، 1362
بخشی از این کتاب را نخستین بار اسلام کاظمیه در مقالة «قتل ناصرالدین شاه از خاطرات تاج السلطنه » به چاپ رساند و پس از او ابوالفضل قاسمی آن را با نام «سرگذشت پرماجرای تاج السلطنه » در چند شمارة مجلة وحید منتشر کرد. این کتاب در 2361 با عنوان خاطرات تاج السلطنه به کوشش منصوره اتحادیه و سیروس سعدوندیان ، با مقدمه و حواشی ، به چاپ رسید.
از این کتاب دو نسخه خطی در دست است و بخشهایی از متن اصلی تا کنون پیدا نشده است. بعد ازآن چاپهای متعددی از این کتاب صورت گرفته است .
اهمیت کتاب
این کتاب به چند دلیل مهم است: نویسنده خاطرات که خود دختر شاه دوران و از زنان دربار و پردگیان حرم سلطنت و دارنده جایگاهى بلند در آن جا بود و درونمایه تاریخى آن. نویسنده به دلیل آسودگى از گزندهاى سیاسى و اجتماعى، در سنجش با دیگران از آزادى بیشترى در سخن گفتن درباره روىدادها برخوردار بوده است.
این اثر همچنین، نمونه اى گویا از برخورد مظاهر مدنیت و فرهنگ شرق و غرب در آن دوره و گزارنده حالات و تأثیرات و پىآمدهاى آن در طبقات زبرین جامعه و رسانهاى درباره آداب و آیین هاى خاتون هاى حرم به شمار می رود.
کتاب خاطرات تاجالسلطنه ارزش تاریخشناختی زیادی نیز دارد زیرا اطلاعات روشنی درباره پنج سال آخر سلطنت ناصرالدین شاه و دربار ناصری و مظفری دارد و دربارهٔ رویدادهای مهمی مانند واقعه رژی، قتل ناصرالدین شاه، غارت خزانه پس از او، سلطنت مظفرالدین شاه، نقش سیدجمال الدین اسدآبادی و امین السلطان نوشته است.
تاج السلطنه از معدود افرادی است که در آن زمان دست به نوشتن خاطرهنویسی زدهاست. سنت نوشتن خاطرات شخصی، در فرهنگ ما حتی در بین مردان نیز غریب مینمود. او جزو معدود زنانی است که در آن زمان بنا به موقعیت خانوادگی خود توانسته از نعمت خواندن و نوشتن بهرهمند شود. آموزش دختران در آن دوران، مخالف شرع بود و زنان اجازهی رفتن به مدرسه را نداشتد.
آنچه را که او در نقل خاطراتش میآورد در جای خود بسیار تازه و قابل تأمل است. از جمله صداقت گفتار او که بدون پیچیدگی و ترس، از احساسات زنانه، عشق و دلدادگی و خواستهای برحق خود سخن میگوید.
نکتهی دیگر که شخصیت او را برجسته میسازد، دید بسیار انتقادی او نسبت به پدر و بررسی رفتار و شخصیت او، هم بهعنوان شاه مملکت و هم بهعنوان پدر است. او نادانی، بیکفایتی، کوتهفکری، خوشگذرانی پدر و داشتن حرمسرا و زنان متعدد را یکی از عوامل عقبماندگی ایران در آن زمان میداند. برادر و دیگر درباریان نیز از این امر مستثنی نیستد. در انتقادی که از مطفرالدینشاه میکند، او را فردى نالایق، بى خبر، بدون عزت نفس، نادان و عشرت طلب مى داند، او را نکوهش میکند و مسافرت هاى بى مورد و وامهاى بى دلیل و پیشکاران نالایق و فرصت طلب شاه را به باد انتقاد میگیرد و از نسبت دادن بدترین القاب به نزدیکان شاه دریغ نمیورزد.
در تاریخ ایران و حتی در جهان کمتر دیده شده که شاهزادهای علیه خاندان خود اینچنین آنها را به باد انتقاد بگیرد. بهویژه اگر این فرد زن باشد و در دورانی زندگی کند که به گفتهی خود او زنان جزو بهائم و وحوش بهشمار میآیند. او جایجای در خاطرات خود، سنتِ سپردن کودکان را به دایه در آن زمان، مورد انتقاد شدید قرار میدهد و روی سخن او در درجهی اول با مادر خود و بعد زنان دیگری است که فرزندانشان را از کودکی به دست دایه میسپرند و آنان را از مهر و محبت مادری و شیوهی درست تربیت بیبهره میسازند. تاجالسلطنه بهدرستی بر این باور است که پایههای شخصیتی کودک از همان اوان کودکی از رفتار و ویژگیهای مادر شکل میگیرد، بنابراین پرورشیافتن کودک در دامان دایهای که نه شیوهی تربیتی درست را داراست و نه از آموزشی در این زمینه برخوردار است کاری بس اشتباه است. حساسیت تاج السلطنه به اهمیت نقش مادر در پرورش فرزندان و تاثیر پدر در زندگی اش در سطر به سطر خاطرات او هویدا است:
«نظر به احترامات سلطنتی و توسعه جا و مکان، منزل من و اتباع من دور و جدا از منزل مادرم و روزی دو مرتبه با اجازه مرا به حضور مادر محترمه ام برده و پس از ساعتی دوباره مراجعتم می دادند.»1( خاطرات تاج السلطنه ص 9،8)
«ای کاش من می توانستم تمام محبت هایی را که نسبت به ده ده ی خود داشتم نسبت به مادر مقدسه خود داشته. افسوس که خیالات فاسد و اختراعات غلط و بزرگی ها ، ابهت ها ، هنر فروشی های بیجا ، شیرنی محبت مادر و زمان طفولیت را به کام من تلخ و بدبختانه از آغوش مادر قابل پرستش دور و جدایم ساخته. از آن چیزی که من همیشه عبرت برده ، حسرت می خورم ، یکی مساله ی شیر است که چرا نباید مادر خودش اولاد خود را شیر داده ، در آغوش رافت و محبت بپروراند و چرا باید اولاد خودش را از خود خارج نموده و به دست غیر سپارد؟ » )2 همان ص9، 10 )
«... عصرها را حسب المعمول به حضور اعلیحضرت تاجدار پدر بزرگوار خود می رفتم و اغلب مورد تحسین و تمجید واقع می شدم و به من نوازش می کردند و همیشه به من مرحمت می کرد. یک پول طلایی از جیب خود بیرون می آورد و مکر را می فرمود: و این دختر خوشگل است و شبیه به شاهزاده های فتحعلی شاهی است» من به قدری از پدرم می ترسیدم که هر وقت چشمم به او می افتاد بی اختیار گریه می کردم و هر قدر به من نوازش می کرد تسلی پیدا نمی کردم. چون من هیچ مردی را غیر از پدرم نمی دیدم در نظرم این شخص فوق العاده و قابل ترس می آمد...» )3همان ص 13 )
او به موقعیت زن در جامعهی آن روز به خوبی آگاه است. موجودی که هرگز بهچیزی گرفته نمیشود، از داشتن آموزش و خواندن و نوشتن بیبهره است، حق انتخاب در هیچ موردی حتی در نقش زدن سرنوشت خود را ندارد و مطیع و بردهی مرد است. تاجالسلطنه مهمترین عامل بدبختی زنان را در نشناختن حق و حقوق خود میداند و گوشه خانه نشستن و خنده و حرافی را تنها هنر زنان همنسل خود. در مقابل، راه نجات زن را در آموزش و تحصیل علم، مبارزه با خرافات و سنتهای دست و پاگیر میبیند.
نقاط ضعف کتاب :
یکی از نقاط ضعف این کتاب اشتباهات تاریخی است که در این کتاب وجود دارد که با وجود چابهای متعددی که از شده در اصلاح موارد اشتباهی اقدامی به عمل نیامده است و دیگرعدم استفاده از از اسناد و مدارک موجود در کتابخانه ملی ایران و موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران است و سایر متون تاریخی و یادداشتهای عصر قاجاری موجود است که اگر از اسناد و مدارک موجود است استفاده درست و صحیح بشود می تواند علاوه بر تکمیل کتاب مذکو بسیاری از نواقص و کاستی های کتاب مذکور را مرتفع کرد.
مواضع و گرایش ها تاج السطنه در مورد حقوق زنان و مشروطه خواهان
تاج السلطنه با وجود اینکه متعلق به خانواده سلطنتی بود، با شروع انقلاب مشروطه، به طرفداری از این انقلاب برمی خیزد و به انجمن هایی که زنان اصلاح طلب و تجددخواه ترتیب داده بودند، می پیوندد و برای دستیابی زنان به آرمان ها و خواسته های خویش تلاش می کند.
تاج السلطنه همواره از وضعیت نابسامان زنان روزگار خود، بی سوادی و دوری از دانش، خانه نشینی، ناآگاهی از اوضاع جامعه و مملکت و حقوق نابرابر زن و مرد در ایران شکایت می کرد. همچنین از اوضاع ناخوشایند کشور، سیاست های نادرست، اسراف های شاه و درباریان، سفرهای پر هزینه و بی فایده شاه، خویشاوندپروری، خرابی اوضاع اقتصاد و معیشت مردم گله می کرد.
تاج السطنه با اشعار سعدی و حافظ آشنایی کامل داشت چنانکه در خاطرات خود، مناسب با موضوع مطلب از اشعار آنان استفاده میکند و در شیوهی نگارش خاطراتش تأثیر سبک نویسندگان مورد علاقهاش را میتوان دید. او در سفرهایی که به اروپا داشت از نزدیک شاهد دگرگونی وضع جامعه و بهویژه زنان در آن دیار بود. زندگی تاجالسلطنه، به ویژه با شکلگیری انقلاب مشروطه در ایران دگرگون شد. او در سال 1321 قمری در جلسات انجمن اخوت که در خانه خواهرش فروغالدوله -که همسر مردی روشنفکر به نام ظهیرالدوله بود- شرکت میکرد. تاجالسلطنه، به زودی به عضویت انجمنهای متعددی درآمد که به وسیله زنان تشکیل شده بود. او که تحتتاثیر افکار و تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی نوین غربی قرار داشت، به طور گستردهای در انجمنهای سیاسی زنان مشروطهطلب و تجددخواه شرکت کرده و برای پیشبرد حقوق و مطالبات زنان در جامعه تلاش و فعالیت میکرد. نخستین تشکل و انجمنی که او در آن به عضویت درآمد، انجمن حریت نسوان بود که از انجمنهای نیمهسری زنان به شمار میآمد. او را از نخستین زنانی دانستهاند که با صراحت از آزادی زن و برابری حقوق زن و مرد در ایران سخن گفته و با شکستن مرزها، به انتشار عقاید خود پرداخت. تاج السلطنه مهم ترین بدبختى زنان آن دوران را در عدم شناخت و درک حقوق شان مى دانست و گوشه خانه نشستن و خنده و حرافى را تنها هنر زنان هم نسل خود برمى شمرد. به همین جهت خاطرات وی بیشتر نقد یک دوره از تاریخ ایران به نام قاجار است که حتى از شخص شاه یعنی پدرش هم انتقاد می کند و همواره از منتقدان عصر خود به شمار مىرفت. وی در مصاحبهای که یکی از روزنامهنگاران ارمنی در مورد مشروطه و موقعیت زن با او داشته، چنین مینویسد:
«تکلیف زنهای ایرانی، استرداد حقوق خود مانند زن های اروپایی، تربیت اطفال، کمک کردن با مردها مانند زن های اروپایی، پاکی و عفت، وطندوستی، خدمت به نوع، طرد کردن تنبلی و خانه نشینی، برداشتن نقاب یا حجاب و کمک و معاونت آنها بالشراکه با مردهاست.» 4 ( همان ، ص 100 )
وی همچنین در مورد زنان می نویسد : (( افسوس که زنهای ایرانی از نوع انسان مجزا شده و جزو بهایم و وحوش هستند، و صبح تا شام، در یک محبس ناامیدانه زندگی می کنند و دچار یک فشارهای سخت و بدبختی های ناگواری عمر می گذرانند ... در روزنامه ها می خوانند که: زنهای حقوق طلب، در اروپا چه قسم از خود دفاع کرده و حقوق خود را با چه جدیتی می طلبند ... من خیلی میل دارم یک مسافرتی در اروپا بکنم و این خانم های حقوق طلب را ببینم ، و به آنها بگویم: دروقتی که شما غرق در سعادت و شرافت، از حقوق خود دفاع می کنید و فاتحانه به مقصود موفق شده اید، یک نظری به قطعه ی آسیا افکنده و تفحص کنید در خانه هایی که دیوارهایش سه ذرع یا پنج ذرع ارتفاع دارد و تمام منفذ این خانه منحصر به یک درب است و آن درب توسط دربان محفوظ است. در زیر یک زنجیر اسارت و یک فشار غیر قابل محکومیت، اغلب سر و دست شکسته، بعضی ها رنگ های زرد پریده، برخی گرسنه و برهنه، قسمی در تمام شبانروز منتظر و گریه کننده و باز می گفتم: این ها هم زن هستند، اینها هم انسان هستند، اینها هم همه قابل همه نوع احترام و ستایش هستند. ببینید که زندگانی اینها چه قسم می گذرد.)) 5( همان ص 98، 99 )
یا می نویسد : زنان ایران به عقیده من نمی توانند روی سعادت ببینند مگر خودشان بخواهند . من در تمام سفرهایم به ممالک غربی چنان دریافتم زنان اینجا هرچه بدست آوردند از طریق همت خود یافتند . زن ایرانی هم خودش باید مرزهای حرم را بشکند. هرچند مشروطه ایران نتوانست قدمی برای آزاد زن ها بردارد اما همین آغاز شرکت آنها در حرکتی بزرگ و تلاش برای تغییر آنچه محکوم به آن بودند و کسب تحصیل علم راهی برای پیشرفتهای آینده خواهد بود.
درباره مشروطه نیز تعریف مهمى دارد. او میگوید: «معنى مشروطه عمل کردن به شرایط آزادى و ترقى یک ملتى بدون غرض و خیانت، تکلیف هر ملت ترقى خواهى و استرداد حقوق او است. حقوق خود را به چه قسم مى تواند مسترد دارد؟ در موقعى که مملکت مشروطه در تحت یک «رگلمان» صحیحى باشد. ترقى از چه تولید مى شود؟ از قانون. قانون در چه موقعى اجرا مى شود؟ در موقعى که این استبداد برچیده شود. پس از این روى مشروطه بهتر از استبداد است.»6( همان ص99 ، 100 )
همچنین وی می نویسد :به نظر من مشروطه ذاتا چیز خوبی بود مشروطه یعنی عمل کردن به شرایط آزادی و ترقی یک ملتی بدون غرض و خیانت .7( همان ص99 )
اعمال و رفتار پدر همیشه زیر ذره بین دختر بوده و بخش هاى بسیارى از خاطرات وى به بررسى مسائل و مشکلات رفتارى و کردارى پدر اختصاص یافته است. او عمده مشکلات داخلى مملکت را در عدم کفایت شاه و پرداختن او به لذایذ دنیوى مى داند و تاکید دارد که اگر شاه چنین رفتار کودکانه اى نداشت وضع مملکت به گونه اى دیگر بود. اما بیشترین انتقاد تاج السلطنه مربوط به حکومت دارى و رفتار برادرش مظفرالدین شاه است. او برادر خود را فردى نالایق، بى خبر، بدون عزت نفس، نادان و عشرت طلب مى داند و هر کجا فرصتى دست داده شاه را مورد نکوهش قرار داده و مسافرت هاى بى مورد و وام هاى بى دلیل و پیشکاران نالایق و فرصت طلب مظفرالدین شاه را به باد انتقاد گرفته و از نسبت دادن بدترین القاب به نزدیکان شاه دریغ نکرده است.
تاج السطنه در جایی می نویسد :«صدراعظمى و وزارت در دوره سلطنت برادر عزیز من خیلى شبیه به تعزیه شده بود که دقیقه به دقیقه تعزیه خوان رفته، لباس عوض کرده برمى گردد. این برادر عزیز من به حرف یک بچه دوساله یک صدراعظمى را فوراً معزول و به حرف یک مقلدى یک وزیر را سرنگون مى کرد. »8( همان ص88 )
وی در مورد اطرافیان و دولتمردان مظفرالدین شاه می نویسد: «هرکس مسخره بود، بیشتر طرف توجه بود. هرکس رذل تر بود، بیشتر مورد التفات بود. تمام امور مملکتی در دست یک مشت اراذل و اوباش هرزه رذل. مال مردم، جان مردم و ناموس مردم تمام در معرض خطر و تلف. تمام اشخاص بزرگ عالی عاقل، خانه نشین، تمام مردم مفسد بیسواد نانجیب، مصدر کارهای عمده بزرگ… تمام مردمان با حس وطن دوستی بین در خانه های خود نشسته، شبانه روز را به حسرت می گذرانیدند. تمام پسرهای خود را حاکم ولایات نموده، خون و مال مردم را به دست این مستبدین خونخوار داده بود. در حقیقت برای این ملت بیچاره، این سلطان یک چاه عمیقی بود که انتها نداشت و تمام پول ایران، سهل است، طلاهای روی کره را اگر در آن می ریختند، پر نمی شد. »9( همان ص 88 )
تاج السطنه در مورد سفر مظفرالدین شاه به اروپا می نویسد: « در این ایام صحبت مسافرت برادرم به فرنگستان بود و مشغول مذاکره و استغراض بودند. خیلی به سرعت تمام پول مملکت و ذخیره های پدر را از پول و جواهر ، برادرم به مصرف رسانید. ... بالاخره اقدامات مجدانه ، بی غرضانه ، خالصانه و صمیمانه اتابک اعظم یک وجه گزافی از خارجه قرض ، و مسافرت فرنگ تهیه شد . و از تمام این مسافرت ، حاصل و نتیجه ای که برای ایرانیان بدست آید ، مبالغ گزافی قرض ، بدون اینکه در عوض ، یک قبضه تفنگ یا یک دانه فشنگ برای استقلال و نگاهداری این بیجاره ملت آورده باشد ، یا یک کارخانه یا یک اساب مفیدی برای ترقی و برای تسهیل زراعت یا فلاحت یا سایر چیزی های دیگر.»10(همان ص 87 )
میزان اعتبار و اتقان مطالب
کتاب از نظر میزان اعتبار و استحکام، وثاقت و اعتماد در بیان حوادث تاریخى، اهمیت فراوانی برخوردار است زیرا نویسنده در بسیاری از موارد که خودش بالعیان ناظر و شاهد بوده و از نزدیک واقعه اى و جریانى ها را دیده است بنابراین با دقت بالایی به کار برده و ریزبینى هاى شنیدنى و خواندنى را منعکس کرده است. از جانب دیگر نویسنده خاطرات ، دختر شاه دوران و از زنان دربار و پردگیان حرم سلطنت و دارنده جایگاهى بلند در آن جا بود و درونمایه تاریخى آن. نویسنده به دلیل آسودگى از گزندهاى سیاسى و اجتماعى، در سنجش با دیگران از آزادى بیشترى در سخن گفتن درباره روىدادها برخوردار بوده است به این دلایل صحت و درستی مطالب آن از نظر تاریخی بر بسیاری منابع ارجحت دارد.
محتواى کتاب
محتواى کتاب را می توان در چند بخش عنوان کرد : 1. حرمسرای ناصرالدین شاه 2. خصال و خصوصیات پدرش ( ناصرالدین شاه ) و مظفرالدین شاه و زندگی درباری و اطرافیان ایشان، 3. وضعیت زنان ایران و و مقایسه آن با زنان غرب4- تفکرات وی نسبت به متفکران و روشنفکران غربی 5- وضعیت اقتصادی و معیشتی و ... مردم در مقایسه با دربار و اوضاع آلوده اقتصادی دربار و عوامل وابسته درباری
برای مثال در شرحی از حرمسرای پدرش و بازی او با گربه ها با انتقاد از عملکرد منفی و غیراخلاقی و انسانی پدرش مطالب جالب و قابل توجهی را طرح کرده که به برخی از آن موارد اشاره می کنیم:
«اگر این پدر تاجدار من خود را وقف عالم انسانیت و ترقی ملت خود و معارف و صنایع می کرد چقدر بهتر بود تا اینکه مشغول یک حیوانی، اگر آنقدر زن ها را دوست نمی داشت و آلوده به لذایذ دنیوی نشده، تمام ساعات عمر مشغول سیاست مملکت و ترویج زراعت و فلاحت می شد، چقدر امروز به حال ما مفید بود و در عوض اینکه من در این تاریخ از گربه های او مجبور شده صحبت می کنم از رعیت پروری، معارف طلبی، کارهای عمده سلطنتی می نوشتم چقدر با افتخار بود ... و اگر می توانستم او را در عوض بدبخت، خوشبخت بنگارم، چه میزان در این ساعت قلبم مسرور بود افسوس... که در آن عصر و زمان تمام غرق غفلت بوده و بویی از انسانیت به مشامشان نرسیده و به قدری آلوده به رذایل و بدی ها بودند که قرن ها خرابی به یادگار گذاشته اند که اصلاح پذیر نیست.»11( همان ص 16 ، 17)
تاج السلطنه در بخش دیگری از خاطرات خود به توصیف حرمسرای پدرش ناصرالدین شاه قاجار پرداخته و می نویسد: «این سرای واقع شده در میان شهر با حدودی محدود و او را «ارک» می نامیدند. حیاط خیلی بزرگ و وسیعی و به فرم صدسال پیش ساخته شده بود. این عمارت مذکور تمام اطراف او شرق، غرب، جنوب و شمالش ساخته شده بود از اتاق های متصل به هم و تمام دور این حیاط دو مرتبه بود. در وسط این حیاط عمارتی بود سه مرتبه که از حیاط مغروض شده بود با یک نرده آهنین آبی رنگ در حقیقت یک کلاه فرنگی قشنگی بود و به انواع اقسام زینت داده شده و به مد امروز و این عمارت را «خوابگاه» می نامیدند و مخصوص پدرم بود و این عمارت سپرده شده بود به آقانوری خان خواجه که در واقع معاون اعتماد الحرم بود و همین طور تمام کلیدهای عمارت سلطنتی و درب های حرم از اندرون و بیرون سپرده به این خواجه بود.
عمارت اطراف تقسیم شده بود در میان خانم ها که منسوب به سلطان بودند و بعضی حیاط های داخل و خارجی هم داشت که در آنها هم منزل دارند. تقریبا اعلیحضرت پدر تاجدار من هشتاد زن و کنیز داشت. هر کدام ده الی بیست کلفت مستخدم داشته، عده زن های حرمسرا به پانصد نفر بلکه ششصد می رسید و همه روزه هم یا خانم ها یا کلفت ها ... خدمه ها از اقوام و عشایر خود جماعتی را می پذیرفتند. و هر روز بالاستمرار در حرمسرای هشتصد، نهصد نفر زن موجود بود و تمام این خانم ها منازل و حقوق و اتباع از کلفت و نوکر و تمام لوازم زندگانی در بیرون باشند. مگر زن های تازه که از دهات و اطراف اختیار می کردند به دست خانم ها می سپردند که یک قدری آداب و رسوم را بفهمند بعد منزل جداگانه به ایشان می داده اند.»12( همان ص 14،13 )
سخن پایانى
به هر تقدیر، خاطرات تاج السلطنه که شامل یادداشت هاى یک شاهزاده خانم ایرانی است و از اهمیت تاریخى، سیاسى و اجتماعى فروان است و از اهمیت فروانی در تاریخ دوره قاجاریه برخوردار است. ویژگى هاى نثرى این کتاب را چنین مىتوان برشمرد: تصویرسازى و توصیف منظره ها؛ کنجکاوى درباره حالات و خصال و ویژگى هاى شخصیت ها؛ بافتمان دستورى ناساگار برخى از جمله هاى آن با نثر رایج در آن روزگار. به هر روى، تأثیرپذیرى نویسنده از داستان ها (رمان ها) و قصه هاى فرنگى به زبان اصلى یا با ترجمه فارسى، در نثر وى آشکارا رخ مى نماید؛ چنانکه خاطرات او را نه گزارشى به سبک نویسندگان روزنامه ها، که داستان تاریخى بلندى درباره روزگار زندگى وى باید خواند. این کتاب به چند دلیل مهم است: نویسنده خاطرات که خود دختر شاه دوران و از زنان دربار و پردگیان حرم سلطنت و دارنده جایگاهى بلند در آن جا بود و درونمایه تاریخى آن. نویسنده به دلیل آسودگى از گزندهاى سیاسى و اجتماعى، در سنجش با دیگران از آزادى بیشترى در سخن گفتن درباره روىدادها برخوردار بوده است. این اثر همچنین، نمونه اى گویا از برخورد مظاهر مدنیت و فرهنگ شرق و غرب در آن دوره و گزارنده حالات و تأثیرات و پىآمدهاى آن در طبقات زبرین جامعه و رسانهاى درباره آداب و آیین هاى خاتون هاى حرم به شمار مىرود. آرا و عقاید نویسنده در این کتاب، گستره فراوان اطلاعات او را نشان مى دهد.
پی نوشت ها:
۱ اتحادیه ، منصوره و سعدونیان ، سیروس ، خاطرات تاج السلطنه، تهران، نشر تاریخ ایران1362، ۹، 8
۲ همان ص ۹، 10
۳ همان ص ۱۳
۴ همان ص 100
۵ همان ص 98،99
۶ همان ص 99 ،100
۷ همان ص 99
۸ همان ص 88
۹ همان ص88
۱۰ همان ص87
۱۱ همان ص 16، 17
۱۲ همان ص 13 ، 14
تجارت ابریشم در ایران دوره صفوی/ بهرام پیشگیر کارشناس ارشد از پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
چکیده
در تاریخ ایران پس از اسلام هیچ خاندان و سلسله ای به اندازه صفویان در تاریخ ایران اثر گذار نبوده است ، به عبارتی تشکیل دولت صفویه نقطه عطفی است درتاریخ و سرنوشت ایران ؛ زیرا که پس از قرنها ، ایران توانست با دستیابی مجدد به هویت ملی ، به کشوری قدرتمند و مستقل در دنیای اسلام تبدیل شود. این کشور به رقابتی نزدیک به امپراطوری عثمانی برمی خیزد و دایره سروری و خلافت عثمانیان را بر ممالک اسلامی رد می کند. حکومتی که صفویان در اوایل قرن دهم هجری برپا کردند یک حکومت مذهبی و بر پایه تشیع بود، این دوره نزدیک به دو قرن و اندی طول کشید. با تأسیس این حکومت مقطع جدیدی در تاریخ ایران گشوده شد . زمانه ای که ایرانیان برای کسب هویت خود به تکاپو پرداختند، و لذا این دوران از اهمیت خاصی برخوردار شد . با توجه به تأثیر طولانی مدت دستاورهای صفویان تا عصر حاضر، می توان گفت که آنها در حل و فصل مشکلات برخاسته از امور نظامی، اقتصادی، مذهبی و اجتماعی تا حدود قابل ملاحظه ای موفق بودند . در این دوره ، نعمت و فراوانی حاصل شد، امنیت بر راهها سایر گسترد، تجارت و بازرگانی به شکوفایی رسید؛ اقلیتها محل تساهل و تسامح مذهبی قرار گرفتند؛ دشمنان خارجی عقب زده شدند؛ هنرها و صنایع در حد قابل اعتنایی شکوفا گردیدند و دانشمندان بزرگی در عرصه فلسفه پدیدار شدند. سلسله هایی که پس از صفویان بر سر کار آمدند در پیدا کردن راه حل برای مشکلات موجود جامعه به اندازه صفویان موفق نبودند. نظام صفویان به رغم فشارهای داخلی و خارجی به مدت دویست و بیست و پنج سال در ایران دوام آورد و هرچند با سقوط دولت صفویه ظاهرا از صحنه روزگار بر افتادند ولی آثار فرهنگی ، اجتماعی و اقتصادی آنان تا این زمان تداوم یافته و خواهد یافت.
واژگان کلیدی: ابریشم/ تجارت/ صفویان/ اقتصاد
اهمیت تجارت ابریشم در ایران دوره صفوی
از روزگاران کهن مساله ابریشم و رمز و راز کشف آن و نحوه جهانی شدن آن در کتب بسیار منعکس شده است برخی منشاء اصلی ابریشم را سرزمین چین می دادند که بعدها به غرب آسیا و سپس اروپا منتقل شد. منشاء ابریشم هرچه باشد مهم نیست مهم اینست که این کالای گرانبها و با ارزش در سرنوشت اقتصادی ، سیاسی و اجتماعی مردم ایران اعم از اشکانیان ، ساسانیان و حکومتهای که بعد از اسلام بر سرزمین ایران حکومت می راندند ، تاثیر شگرفی داشته است .یکی از این حکومتهای که ابریشم نقش بسیار مهمی در تحولات سیاسی ، اقتصادی آن داشته است ، صفویان هستند ، صفویان بتدریج به اهمیت و جایگاه این کالای ارزشمند در حیات اقتصادی و سیاسی خود پی برند .در زمان شاه اسماعیل بویژه شاه عباس اول و جانشینان او ابریشم یکی از بهترین و گرانبهاترین محصولات بازرگانی ایران بود، و در کشورهای اروپایی خریداران فراوان داشت. شاه اسماعیل که دارای دوراندیشی و قریحه سیاسی سرشاری بود ، به خوبی نقش بازرگانان را در دورنمای سیاسی و اقتصادی حکومت تازه تاسیس خود درک می کرد . پس از مدتی حکومت صفوی در زمینه سیاسی و اقتصادی در خاور نزدیک و قفقاز تبدیل به رقیب اصلی عثمانی گردید. حکومت صفوی ارمنستان را در سال 1507 میلادی و بغداد و عراق را در سال 1508 میلادی متصرف شد. توام با پیروزیهای نظامی صفویان ، شاه صفوی درصدد بر آمد تا رقیب خود ( دولت عثمانی ) را در زمینه های تجارت نیز به تنگ آورد ، وی شخضا تمایل خاصی به داد و ستد داشت و نتها خود بازرگانی خبره بود ، بلکه تجارت را در حکومت خود ترغیب و تشویق می کرد. شاه اسماعیل اول درصدد بود بر مراکز استراتژیک آسیای غربی و جاده های تجاری میان هندوستان و آسیای میانه و بنادر شرقی مدیترانه مسلط شود. ( بایبوردیان ، واهان ، ص22 ) شاه طهماسب نیز با علم و اهمیت تجارت در تقویت بنیه اقتصادی ، سیاسی و نطامی حکومت ، تلاش می کرد و تسهیلاتی برای توسعه و رونق تجارت ایجاد نمود. او دستور داد تا کاروانسراها بر سر راههای تجاری ایجاد و چاههای آب حفر نمایند و با اشرار و راهزنان بشدت بخورد می کرد. ( بایبوردیان ، واهان ، ص23 ) محصول ابریشم بیشتر از ولایت گیلان و مازندران و گرگان و اردبیل و شروان و شماخی و خراسان بدست میآمد. مجموع حاصل ابریشم ایران در سال نزدیک بیست هزار عدل بوده و هر عدل ابریشم در آن زمان در حدود سی و شش من وزن داشته است و هر من را تقریبا سه کیلو میگیرند. البته ابریشم تولیدی بیشتر به خارج صادر میشد و مصرف داخلی کمتری داشته است چنانچه به گفته اولئاریوس مصرف سالانه ابریشم در ایران در زمان شاه عباس تنها یک هزار عدل بوده است.( اولئاریوس ، آدام ، ص280 )
توسعه تجارت بستگی به روابط مناسب با کشورهای خارجی بویژه اروپائیان داشت و اقدام اصلی شاه عباس در توسعه تجارت ، ایجاد روابط بازرگانی با کشورهای خارجی بود تا کالای ایران ، چین و هند را که از ایران
می گذشت در کمال امنیت به آن کشورها برسانند. (باستانی پاریزی ، ص 114 )
انحصار تجارت ابریشم و علل اتخاذ سیاست انحصار ابریشم
شاه عباس دریافت که کلید سعادت و فروانی اقتصادی ایران در ابریشم نهفته است بنابراین صدور آن را تشویق کرد و آن را تحت نظارت مستقیم خود در آورد .( سیوری ، راجر ص232 ) وی علاوه بر ابریشم خرید و فروش بسیاری از محصولات و کالاهای گرانبها و مرغوب ایران را ، که در کشورهای اروپایی خریدار زیادی داشت، در اختیار خویش گرفت و از آن جمله معاملات ابریشم در تمام دوران سلطنتش در انحصار وی بودو فروش ابریشم در حکم انحصار دولتی بود. بفرمان شاه عباس تولید کنندگان ابریشم تمام محصول سالانه خویش را بوسیله وزیر مخصوصی که مامور مراقبت در امور تجاری بود به شخص وی میفروختند . شاه عباس در سراسر دوران پادشاهی خویش پیوسته میکوشید تا آنجا که میسر باشد با افزودن بر صادرات و کاستن از واردات ، بر ثروت مملکت بیفزاید. به همین سبب در امور بازرگانی نیز مداخله و اعمال نفوذ میکرد و خرید و فروش محصولات خارجی و داخلی را تحت کنترل خود در میآورد. شاه عباس تا جایی به کار تجارت مشغول میشد که حتی بعضی از ماموران سیاسی کشورهای خارجی او را از اینکه به کار تجارت مشغول است ملامت و سرزنش میکردند.
سیاست انحصار تجارت ابریشم که با اهداف اقتصادی ـ سیاسی اتخاذ شده بود، بر افزایش صادرات و گسترش تجارت خارجی تأثیر داشته است. تولید ابریشم در نواحی ابریشم خیز، از دیر باز بخش قابل توجهی از جامعه را به خود مشغول نموده بود که از نظر اقتصادی حائز اهمیت بود. بر این اساس،حتی پیش از انحصاری شدن تجارت ابریشم، این کالا جایگاه مهمی در اقتصاد وبازرگانی خارجی ایران یافته بود. در زمان شاه عباس، قیمت گذاری ابریشم بیشتر توسط وی و بنا به خواست شخصی او انجام می گرفته و او بیشتر به صورت مزایده و رقابت در خرید اقدام می کرده است؛ چنان که پس از مخالفت ارامنه با قرارداد فروش انحصاری ابریشم ایران به عمال شرکت هند شرقی، شاه عباس فرمان داد که نمایندگان اسپانیایی و شرکت انگلیسی و ارمنیان در دیوانخانه گرد آیند و در آنجا ابریشم ایران به مزایده گذاشته شود تا هر کس گران تر خرید، به او بفروشند. در نتیجه، ارمنیان برای اینکه دیگران را از میدان بدر کنند، ابریشم را به بهای هر سی و شش من (یک عدل) به پنجاه تومان خریدند؛ قیمت گزافی که سابقه نداشت و شاه عباس هم تمامی محصول ابریشم آن سال را به آنها فروخت.
صادرکنندگان عمده ابریشم، علاوه بر تجار ارمنی، انگلیسی ها و هلندی ها بودند که رقابت شدیدی با هم داشتند
کمپانی های اروپایی ابتدا همگی تقریبا با دربار معامله می کردند. ابریشم و سایر محصولات ایران شامل پارچه های زربافت، تافته، چرم دباغی نشده، مخمل و غیره از مسیرهای تجاری به کل اروپا صادر می شد و در قبال آن کالاهای اروپایی بویژه ماهوت دریافت می شد . ( باستانی پاریزی ، ص 115 )در قرن های دهم و یازدهم هجری قمری، ایران در تجارت ابریشم که شاه عباس آن را به نحو بسیار موثری به انحصار درآورده بود، مقامی شایان داشت.
از این رو، شاه عباس یکم با آگاهی از چنین جایگاهی، دریافته بود که این کالای استراتژیک میتواند نقش مهمی را در روابط اقتصادی و سیاسی ایران با دول غرب و شرق ایفا نماید و در صدد برآمد تا داد و ستد آن را به انحصار خویش درآورد. اتخاذ سیاست انحصار ابریشم از سوی شاه عباس دلایل متعددی دارد که اهم آن بر اساس آنچه از منابع و ماخذ بدست می آید می توان به شرح ذیل بیان کرد:
نخست این که تا پیش از انحصار ابریشم، بخش عظیمی از این محصول به عثمانی صادر میشد. اما انحصاری کردن خرید و فروش ابریشم میتوانست از صادرات آن به عثمانی جلوگیری نموده و در نتیجه به لحاظ نظامی به اقتصاد جنگی آن کشور، به عنوان یک دشمن دیرینه ضربه زند. دوم این که از دیدگاه اقتصادی، صدور ابریشم به خارج، برای ایجاد موازنۀ تجارت خارجی، برای ایران اهمیت حیاتی داشته است. زیرا موازنۀ تجاری ایران با کشورهای غربی گرچه مثبت بوده است، اما در تجارت با کشورهای شرقی، به ویژه با هندوستان منفی بود. گذشته از این، شاه عباس در نخستین سالهای سلطنت خود دریافته بود که داد و ستد بازرگانی ایران با کشورهای خارجی چندان رونقی ندارد و به سبب افزونی واردات بر صادرات، از ارزش مقدار سرمایههای نقدی کاسته شده است ، از این رو، با افزایش صادرات ابریشم، ایران مقدار زیادی پول مسکوک و فلزات گرانبها وارد مینمود که با آن، هم نظام گردش پولی کشور سر و سامان مییافت و هم بخشی
از نابرابری تجاری ایران ـ به دلیل کمبود معادن نقره و طلا ـ با شرق، به ویژه
با هندوستان جبران میشد . از سویی، با سپری شدن قرن دهم/ شانزدهم، حجم نقرۀ وارده به بازارهای اروپا از جنوب آمریکا افزایش یافته و همراه با عوامل دیگر، قیمتها به طور چشمگیری افزایش یافته بودند. نتیجۀ چنین وضعی، افزایش و فشار تورم و نیاز بیشتر ایران به نقره بود. این عامل نیز بر اهمیت صدور ابریشم و مبادلۀ آن را به پول نقد دو چندان مینمود. به همین سبب بود که ایران در قراردادها و دادوستدهای خارجی خود با کمپانیهای اروپایی، به معاملات نقدی ابریشم اصرار میورزید. همچنین، صدور ابریشم و واردات بیشتر پول و فلزات گرانبها، بر درآمد شاه میافزود و او را در ساماندهی تشکیلات اداری و نظامی و تحقق بخشیدن آرمانهایش یاری میرساند.
سوم این که به لحاظ سیاسی، انحصار ابریشم ابزار مناسبی برای مقابله با یکه تازیهای پرتقالیها در تجارت خلیج فارس، به ویژه در تجارت ابریشم محسوب میشد و شاه عباس با آن میتوانست تا حدی با خودسریهای آنان برخورد نماید.
چهارم تسلط حکومت صفویه بر راه مهم تجارت با اروپا در شمال غرب و ر اههای تجارت زمینی و دریایی با هند در شرق و جنوب از یک طرف و تسلط بر ولایات ثروتمند واقع در این نواحی که از مهمترین مراکز تولید ابریشم نیز بودند از طرف دیگر، باعث شد که نهتنها تجارت ابریشم بلکه تجارت دیگر کالاها نیز به تدریج به انحصار شاه درآید.
از اینرو شاه عباس، هم برای اتخاذ سیاست معقولانه در برابر نفوذ پرتقالیها و هم برای تأثیرگذاری بر روابط خارجی ایران با دیگر کشورها، تجارت ابریشم را به انحصار خویش درآورد.
تجارت خارجی
ایران بهلحاظ موقعیت جغرافیایی از دیر باز از اهمیت بسیار برخوردار بوده و تجارت با فواصل دوردست از دوران کهن جزء زندگی مردم فلات ایران بوده است. ایران با قرارگرفتن درمیانه راه سواحل دریای مدیترانه و شبه قاره هند و آسیای مرکزی همواره بهعنوان مسیر ترانزیت برای حمل و نقل کالاهای بازرگانی بین آسیا و اروپا مورد استفاده قرار می گرفته است . انتقال کالا از طریق راههایی انجام میگرفت که گاه پررونق و زمانی به فراموشی سپرده میشد. اما آنچه که از پیشینه تاریخ تجارت ایران مورد توجه قرار میگیرد، امکانی است که موقعیت جغرافیایی ایران برای ترانزیت کالا فراهم میکرد.
امنیت راهها و رواج بازرگانی در دوره صفویه ، توجه خارجیان را به سرمایه گذاری در ایران جلب کرد و قرار دادهای متعددی ، بویژه در مورد تجارت ابریشم با دول خارجی بسته شد.( باستانی پاریزی ، ص118 ) امنیت راهها در عهد صفوی به حدی بود که ستایش جهانگردی چون آدام اولثاریوس آلمانی را برانگیخته است و او می نویسد در ایران از جاده ها و راهها در شب و روز به شدت مواظبت می شود بطوری که معابر و منازل در برابر دزدان و غارتگران امن و مطمئن است . ( اولئاریوس ، سفرنامه ، ص 297 )شاردن در سفرنامه اش
می نویسد : شاه عباس کبیر سیاستمدار دقیقی بود و میل داشت مورد توجه ملل دیگر خصوصا اروپائیان باشد زیرا صنعت و تجارت آنها را می پسندید و همیشه می خواست توجه آنها را به مملکت خود جلب کند . ( شاردن ،ص 43 )تجارت ایران با دیگر ممالک ، از مشرق بوسیله بازرگانان ترکستان ، هندوستان ، چین ، انگلستان ، اسپانیا و هلند و از مغرب بوسیله تجار ونیزی و ارمنی صورت میگرفت. به گفته اولئاریوس در ایران فقط یک هزار عدل ابریشم استفاده می شد و باقی مانده آن توسط کشتی های هلندی ، انگلیسی به هندوستان ، عثمانی و ایتالیا حمل می گردید. ( اولئاریوس ، سفرنامه ، ص 280 ) از بازرگانان بیگانه ، شاه عباس به اتباع ونیز ، بسبب آنکه در کار تجارت ابریشم کوشش و مهارت بیشتر نشان داده بودند، توجه و علاقه مخصوص داشت و با تجار هندی بدان جهت که در رباخواری و بیرون بردن سرمایههای نقد از ایران افراط میکردند مخالف بود. گویا شاه عباس در ابتدا ابریشم های شاهی را بوسیله یکی دو تن از تجار ایرانی اصفهان برای فروش به اروپا فرستاد ولی چون بازرگانان اصفهانی ابریشم ها را فروخته و پول آن را در ونیز و شهرهای دیگر ، صرف عیاشی خود می کردند و به ایران بازنشگتند ،اعتماد شاه عباس به بازرگانان ایرانی صلب شد و از آن به بعد به تجار خارجی بویژه تجار ارمنی را برای تجارت ابریشم انتخاب کرد.( فلسفی ، ص 209 ) هرچند که باید یادآور شد که تجارت داخلی همچنان در دست بازرگان و تجار داخلی باقی ماند و تجارت خارجی بیشتر به ارمنیان سپرده شد.بازرگانان ارمنی با چنان زبردستی و مهارت کار تجارت را انجام می دادند که انگلیسلیان اجباراً اقرار می کردند که ایجاد اختلال در همکاری تجاری ونیزیان و ارمنیان ناممکن است. ( بایبوردیان ، واهان ، ص27)
تجار ارمنی در به ثمر رساندن تجارت ابریشم در زمان شاه عباس موقعیت فوق العاده ای پیدا کردند بطوری که وقتی بین مسلمانان اصفهان و ارامنه جلفا زد و خوردی در گرفت و آشوبی ایجاد شد ، شاه عباس تا حدودی جانب ارامنه را گرفت. ( باستانی پاریزی ، بررسی های تاریخی ، ص 199 )
کارخانه مصنوعات شاهی
چنانچه از سفر نامههای جهان گردان اروپایی زمان بر میآید، شاه عباس در تمام شهرهای بزرگ کشور کارخانههای مخصوصی برای یافتن مسنوجات پشمین و ابریشمین و پارچههای زر بافت گرانبها در اختیار داشته و تاسیس چنین کارخانهای در آن زمان ، تنها به شخص شاه و اعیان و رجال ثروتمند ایران منحصر بوده است. بزرگترین مرکز کارخانههای پارچه بافی شهر کاشان بود. در این شهر انواع مسنوجات گرانبها از اطلس و مخمل و پارچههای ابریشمین منقّش و زربفت بافته میشد.
چون در کارخانههای پارچه بافی کارگران ماهر کمیاب بود، شاه عباس مامورانی به کشورهای اروپائی خاصه و نیز فرستاده تا کارگرانی را که در بافندگی پارچههای اطلس و ابریشمین مهارت کامل دارند به ایران وارد کنند. به گفته یکی از جهانگردان اروپائی شاه عباس به هنرمندان فرنگی و ساختههای صنعتی کشورهای اروپا توجه خاص داشته و به همین سبب میکوشیده گروهی از ایشان را به ایران دعوت کند.
جمع بندی:
عصر صفوی یکی از مهم ترین دوره های تاریخی ایران است که از لحاظ سیاسی و اقتصادی نسبت به دوره های قبل آن متمایز می باشد. باید گفت که دوره صفوی نقش کارساز و مهمی در حیات اقتصادی ، سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی ایران به خود اختصاص می دهد و آنقدر نقش آن موثر و پررنگ است که شاید بتوان گفت که بعد از فتح ایران ساسانی توسط اعراب مسلمان بیشترین اثر و نقش را در تاریخ ایران اسلامی بازی کردند ، نقش و اثری که هیچ وقت از بین نرفت و نخواهد رفت. صفویان با برقراری امنیت در داخل خاک خود و ایجاد کاروانسراها و راهها زمینه را برای رشد و رونق تجارت و رونق شهر و شهر نشینی فراهم آورند . حیات شهری رونق گرفت و به مرور زمان رونق اقتصادی و اجتماعی بویژه در دوره پادشاهان بزرگ صفوی مثل شاه طهماسب و شاه عباس اول بر آن افزوده شد .دردهه های آغازین قرن یازدهم قمری(هفدهم میلادی) که مقارن با پادشاهی شاه عباس اول است، اوج رونق و شکوفایی ایران به ویژه از لحاظ اقتصادی می باشد. بسیاری از شهر های ایران در این دوره از لحاظ تجاری رونق قابل ملاحظه ای یافت که این امر به دلیل عبور کاروان های تجاری و رفت و آمد تعداد بی شماری از بازرگانان داخلی و خارجی بوده است. از طرفی توجه خاص شاه به بعضی شهر ها در رونق تجاری آن بی تأثیر نبوده است.
تجارت ایران در عصر صفوی از ویژگیهای خاصی برخوردار بوده است و مشخصههایی نسبت به گذشته دارد، رقابت با بزرگترین دولت اسلامی معاصر و همسایه یعنی عثمانی، از یک سو، توجه بهبازارهای اروپا برای صدور ابریشم و قالی و دیگر تولیدات ایران از سوی دیگر و استفاده از اقلیتهای مذهبی مانند ارامنه برای اداره امور تجاری کشور در ممالک اروپایی از جمله مشخصات تجارت دوره صفوی است.
یکی از ویژگیهای دیگر تجارت عصر صفوی معاصر بودن با انقلاب صنعتی در اروپا و تسهیل تولید و کوشش تجار اروپا برای جذب بازارهای شرقی و در نتیجه تقابل تجار ایرانی با اروپایی است. باید گفت تجارت داخلی و خارجی در عصر صفوی یکی از مسایل مهم حکومتی بود که پادشاهان صفوی عموماً و شاهعباس خصوصا در رابطه با آن فعالیت میکردند و سود سرشاری را نصیب کشور و همچنین انجام اصلاحات اداری و سیاسی حکومت خود کردند.
همچنان که در قبل ذکر شد تا قبل از روی کار آمدن صفویان یکپارچکی و اتحاد در ایران از میان رفته بود. با تشکیل دولت صفوی و رسمی کردن مذهب تشیع توسط شاه اسماعیل بود که حکومتی متمرکز و مستقل در ایران برقرار شد. در نتیجه امنیت و تسهیلاتی که به وسیله شاهان صفوی به ویژه شاه عباس اول در کشور ایجاد شده بود، فعالیت های بازرگانان داخلی و خارجی رونق گرفت و به دنبال آن تجارت (به ویژه داد و ستد ابریشم) شکوفا شد. شهر های ایران همچون اصفهان، تبریز، اردبیل، گیلان و... به عنوان کانون های تجاری توسعه پیدا کردند. کاروان های تجاری مختلفی از این شهر ها عبور می کرد و داد و ستد انواع کالا های تجاری در آنجا صورت در می گرفت. در این میان، اصفهان به عنوان پایتخت صفوی بالاترین جایگاه تجاری را در میان شهر های ایران به خود اختصاص داده بود؛ به ویژه که این شهر در مرکز ایران و در مسیر کاروان های تجاری که به سمت جنوب می رفت، قرار داشت .گزارش هایی که سیاحان اروپایی از اوضاع تجاری و اقتصادی و وضعیت معیشت مردم ایران عصر صفوی ارائه کرده اند، منبع مناسبی است که از طریق آن می توان به مهم ترین کانون های تجاری ایران و چگونگی فعالیت های بازرگانی و اقتصادی در آن مناطق پی برد ، حیات اجتماعی ، اقتصادی جامعه آن روز ایران را بخوبی در ذهن متصور شد ، حیاتی که یکی از تاروپودهای اصلی آن تجارت ابریشم بود.
منابع:
1- باستانی پاریزی ، محمد ابراهیم ، سیاست و اقتصاد عصر صفوی ، (1362 )تهران ، انتشارات صفی علیشاه ، چاپ سوم.
2- شاردن ، ژان ، سفرنامه شاردن ، (1379 ) اصفهان ، ترجمه حسین عریضی ، نشر گلها .
3- فلسفی ، نصرالله ( 1345 )، زندگانی شاه عباس اول ، جلد 3، چاپ و انتشارات دانشگاه تهران. چاپ دوم.
4- بایبوردیان ، واهان( 1375 )، نقش ارامنه ایرانی در تجارت بین المللی تا پایان سده 17 میلادی ، ترجمه ادیک باغداساریان .
5- باستانی پاریزی ، محمد ابراهیم ، داد و ستد در دوره صفوی ، بررسی های تاریخی
6- اولئاریوس ، آدام (1385 ) تهران، سفرنامه ، ترجمه احمد بهپور ، ابتکار نو .
7- سیوری ، راجر ، ایران در عهد صفوی ، ترجمه کامبیز عزیزی ، نشر مرکز .
پایتخت های هخامنشیان/ بهرام پیشگیر کارشناس ارشد از پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
کلید واژه
هخامنشیان / پایتخت/ سیاست نظامی/ موقعیت استراتژیک/
هخامنشیان
نام دودمانی و یک سلسله پادشاهی در ایران دوره باستان است.پادشاهان این دودمان از پارسیان بودند و تبار خود را به هخامنش میرساندند که سرکردهٔ خاندان پاسارگاد از خاندانهای پارسیان بودهاست.پارسیان مردمانی آریایی نژاد بودند که تاریخ آمدن ایشان به ایران به طور دقیق معلوم نیست. در کتیبه های آشوری از سده ی نهم پیش از میلاد آمده است. از همان تاریخ آنان در ناحیه ی انشان که در مشرق شوشتر و حوالی کارون واقع بود دولت کوچکی تشکیل دادند که در ابتدا از دولت ماد اطاعت می کردند . جد ایشان هخامنش همه ی قبیله های پارسی را زیر فرمان خودآورد. هخامنش باید حوالی پایان سدهٔهشتم یا ربع نخست سده هفتم پ. م بر مسند قدرت بوده باشد. چش پش، پسر هخامنش در فاصله تقریبی ۶۷۵ تا ۶۴۰ پ. م، رهبری طوایف پارسی را به دست گرفته بود.
هخامنشیان، در آغاز پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند ولی با شکستی که کوروش بزرگ بر ایشتوویگو آخرین پادشاه ماد وارد آورد و سپس گرفتن لیدیه و بابل، پادشاهی هخامنشیان تبدیل به شاهنشاهی بزرگی شد. از این رو کوروش بزرگ را بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی میدانند.
به پادشاهی رسیدن پارسیها و دودمان هخامنشی یکی از رویدادهای برجسته تاریخ باستان است. آنها دولتی ساختند که بخشی عظیمی از دنیای باستان را به زیر فرمان خود در آورد. شاهنشاهی هخامنشی را نخستین امپراتوری تاریخ جهان میدانند. پذیرش و بردباری دینی از ویژگیهای شاهنشاهی هخامنشی به شمار میرفت.
شاهنشاهی هخامنشیان به عنوان بزرگترین امپراتوری جهان از نظر گستردگی و جمعیت نام برده شده است. بیش از ۴۹ میلیون نفر از ۱۱۲ میلیون جمعیت جهان آن زمان در این سرزمین زندگی میکردند.در دوران هخامنشیان سی قوم مختلف تحت لوای این امپراتوری بودند.
قلمرو هخامنشیان بسیار گسترده بود به طوری که از دره سند در هند تا رود نیل در مصر و ناحیه بنغازی در لیبی امروز و از رود دانوب در اروپا تا آسیای مرکزی را در بر میگرفت. در این کشور پهناور اقوام بسیاری با آداب و رسوم خاص خود زندگی میکردند و فرهنگ ایالتی و قومی خود را پاس میداشتند. در حقیقت مشخصه مهم این دولت احترام به آزادی فردی و قومی و بزرگداشت نظم و قانون و تشویق هنرها و فرهنگ بومی و همچنین ترویج بازرگانی و هنر بود.
به طور کلی هخامنشیان در طول دوران حکومت خود شش پایتخت داشته اند که عبارتند از:انشان ، هگمتانه ، بابل ، شوش ، پاسارگاد و تخت جمشید. دو پایتخت پاسارگاد و تخت جمشید جدیدالتأسیس بودند و توسط هخامنشیان بنا شدند. پاسارگاد توسط کورش کبیر و تخت جمشید ( پارسه ) توسط داریوش هخامنشی احداث شد.
حال این سوالات پیش می آید که نقش جغرافیایی سیاسی و گستره وسیع امپراطوری در انتخاب پایتختها چه بوده است؟
تاثیر الگوی نظام اداری در تغییر یا انتخاب پایتختها چیست؟ آیا هخامنشیان فقط بر اساس مسایل آب و هوایی ناگزیر به انتخاب پایتختهای گوناگون شده اند؟
پایتخت های هخامنشیان :
1- انشان
پژوهشگران سرزمین انشان را دارای یکی از ژرفترین و پربهاترین فرهنگهای جهان می دانند که تا امروز تاریخ به خود دیده است و به باور آنها هر گوشه این سرزمین دارای فرهنگ و جهانی است پرشکوه و با عظمت که تاریخ جهان به خود دیده است . انشان میراث تمدن ایلامیان و زادگاه پارسیان است. سرزمینی که از آنجا هخامنشیان اولین پایتخت خود را البته زیر تسلط مادها برگزیدند البته برخی معقتند که انشان به یک شهر اطلاق نمی شده بلکه به یک منطقه گفته می شده برخی معتقدند که انشان ، نام قدیم پیش از نام ایرانی پارس ( فارس ) بوده و نام اخیر با ورود پارسیان ایرانی به این ناحیه اطلاق شده است. و شاهان هخامنشی انشان را با القاب خود ذکر می کردند. ( 1 ) همچنین دیاکونوف می گوید ممکن است نام انشان و پارس برای ادای یک مفهوم باشد. (2 ) ولی آنچه مسلم است در انشان بود که قدرت هخامنشیان نمود و ظهور نمود شاید یکی از مهمترین دلیل انتخاب انشان به عنوان مرکز حکومت محلی هخامنشیان سابقه طولانی فرهنگی و تمدنی است که این سرزمین داشت.
2- اکباتان ، هگمتانه ( همدان )
بعد از پیروزی کوروش بر کرزوس آخرین پادشاه ماد و تصرف قلمرو ماد همدان یا اکباتان به عنوان یک پایتخت مورد توجه کورش کبیر قرار گرفت و آن شهر پایگاه مناسبی برای تدارک حمله به لیدیه مورد استفاده قرار گرفت و چه به روایت کتیبه نبونید ( حاکم بابل ) کوروش تمامی گنج های اکباتان پایتخت دولت ماد را به انشان منتقل کرد (3)اما بسیاری از امور اداری و وظایف کشور داری در همدان باقی ماند و کورش دستور داد تا دستگاه اداری و اسناد مهم کشوری را در آنجا قرار دهند. حتی با موافقت او بیشتر بزرگان صاحب منصب ماد در اکباتان بر منصب خود باقی ماندند. بعد از کورش سایر پادشاهان هخامنشی از اکباتان به عنوان پایتخت تابستانی استفاده می کردند بویژه که در دامنه های الوند قرار داشت و دارای آب و هوای خنک و مطبوعی داشت اما آیا همین دلیل سبب شد تا همدان یا اکباتان به عنوان پایتخت مورد توجه هخامنشیان قرار گیرد ؟ اما واقعیت این دلیل کافی نیست بلکه عواملی چون موقعیت استراتژیک ، سابقه و میراث مادیان و... باعث شد که اکباتان همچنان بعد از مادها مورد توجه هخامنشیان قرار گیرد ، بطوری که دولت هخامنشی از اکباتان و شوش ملل پراکنده در کرانه های رود فرات و دریای سیاه و مدیترانه را زیر دید گرفته بود و از این پایگاهها هرگونه عملیات نظامی را رهبری و اداره می کرد. ( 4 ) به عبارتی دیگر اکباتان بیشتر به دلیل کنترل بر مناطق مرکزی و شمالی و نیز مناطق آسیای صغیر انتخاب شد. در ضمن ، این شهر مهمترین مرکز راهبردی این دولت در برابر تهدیدات ناشی از جانب شمال نیز بود. همچنین پیر بریان معتقد است که اکباتان برای کسی که می خواست آسیای مرکزی را تحت سلطه خود داشته باشد از اهمیت مهمی برخوردار بود . (5 )البته در انتخاب اکباتان برخورداری دولت از پشتیبانی ملی مادها که از خویشاوندان پارس ها بودند بی تاثیر نبود. همچنین ، سابقه تاریخی و تمدنی این شهر نیز همراه با تمرکز تمام زیرساخت ها و تشکیلات دولت ماد در آن ، آن را به صورت یک کانون ملی غیرقابل انکار درآورده بود.
3- بابل
پایتخت دیگر مهم هخامنشیان شهر بابل بود که با توجه به موقعیت راهبردی جاده های شمالی – جنوبی و شرق – غربی بابل ، کنترل آن برای هخامنشیان امری حیاتی به شمار می رفت . این شهر کانون اصلی یکی از کهن ترین تمدن های بشری است که قبل از شکل گیری دولت هخامنشیان ، در این شهر بسیاری از امور تجاری – اقتصادی و صنعتی دنیای کهن در جریان بود . در مدارس آن نجوم ، طب ، فلسفه و ... تدریس می شد . همچنین ، این شهر در امور دیوانی و اداری در دوره هخامنشیان سرمشق بود ، چرا که تاثیر بسیاری در تشکیلات تمام بخش های در دولت هخامنشی داشت . این شهر در واقع مرکز مطالعات مالی و تجاری امپراطوری بود و ثروت آن در دست بازرگانان و برده داران بزرگ قرار داشت کوروش کبیر بعد از تصرفت لیدیه و آرام بخشی نواحی شرقی کشور یعنی حدود 6 سال بعد از تصرف لیدیه کم کم توجهش را به بابل معطوف کرد ، کوروش بعد از تصرف بابل این شهر باستانی و یادگار تمدنی فرهنگها و تمدنهای مختلف را به عنوان یکی دیگر از مراکز قدرت هخامنشی برگزید و گاهگاهی را در آن شهر باستانی سپری می کرد ، بطوری که به روایت گزنفون مورخ یونانی کورش هفت ماه از سال را در بابل ، سه ماه زمستان را در شوش و دو ماه تابستان را در اکباتان اقامت می کرد .( 6 ) اگر روایت گزنفون را بپذیریم بیشترین مدت اقامت کوروش در بابل بوده است و این بیانگر اهمیت و جایگاه بابل بوده است.بابل در زمان پادشاهان دیگر هخامنشی نیز از اهمیت بر خوردار بود و بعضی از شاهان هخامنشی زمستان را در کاخهای بابل بسر می برند و بابل به عنوان یکی پایتخت تابستانی هخامنشیان معروف است. انتخاب بابل نیز تا حدی به دلیل موقعیت ارتباطی آن و بیشتر به دلیل موقعیت راهبردی آن بود. گیرشمن از جاده ای نام می برد که بابل را به مصر و از جاده ای دیگر که شهر مذکور را به بیستون و همدان متصل می کرد نام می برد.(7 )بنابر این به نظر می رسد کارکرد اصلی بابل تامین امنیت غرب شاهنشاهی هخامنشی ، بویژه کنترل مناطق جدایی طلب مصر بود. همچنین بابل قبل از هخامنشیان یکی از کانون های اصلی سیاسی – اقتصادی – اجتماعی –فرهنگی دنیای باستان بود.
4- شوش
از دیگر پایتخت های دولت هخامنشی شهر شوش بود. سابقه تاریخی شهر مذکور به هزاره چهارم قبل از میلاد می رسد که به مراتب قدیمی تر از نخستین ایالت و حکومت ایرانی است . شهر شوش ، در واقع مرکز سیاسی و اقتصادی عیلامی ها بود. از همین شهر بود که ارتباط پستی و مسافرتی با سارد آغاز گردید . موقعیت جغرافیایی شهر شوش نسبت به همدان ، پاسارگارد و تخت جمشید بهتر بود و به سرزمین اصلی پارسیان نیز نزدیک بود و بخش مهمی از ثروت شوش نیز از داد و ستد با خیلج فارس بدست می آمد .( 8) شوش مرکز مهم سیاسی و اقتصادی ایران بود و راههای ارتباطی مهمی از آن می گذشت و این راهها شوش را به کشورهای مختلف آن روز پیوند می داد . گیرشمن همچنین از جاده ای سنگفرش نام می برد که شوش و تخت جمشید متصل می کرد ( 9 ) ، لذا کارکرد اصلی شوش دریافت مظاهر تمدن ، گسترش آن و بالاخره انتقال آن به نواحی دیگربوده است . بنا براین ، زمانی که پارس ها در عیلام مستقر شدند و اولین پایه های حکومت خود را در قالب تشکیلات تمدن عیلام ثابت کردند ، از آداب و رسوم و تمدن و فرهنگ سرزمین مذکور بهره های زیادی بردند . شوش با این پیشنه تاریخی و موقعیت جغرافیایی خود مورد توجه هخامنشیان بویژه داریوش اول ( کبیر ) قرار گرفت و او دست به بنایی کاخی عظیم در شهر مذکور زد که بعد ها شاهان دیگر هخامنشی نیز به بناهای آن افزودند و شهر مذکور از اهمیت زیادی در نزد آنان برخوردار بود و به روایتی بیشتر تصمیمات سیاسی مهم در شهر شوش اتخاذ می شد. شاید دلیل اصلی انتخاب شوش به عنوان یک پایتخت امپراطوری هخامنشی توسط داریوش موقعیت استراتژیک ، و گذشته درخشان شهر مذکور است . شوش پایتخت باستانی و بزرگ تمدن ایلام است که سالها در قسمتی از جهان آن روز حکومت کرد و با تمدنهای سومری ، بابلی و آشوری در تقابل و زود خورد بود بنابراین هخامنشیان از موقعیت سیاسی ، اقتصادی و استراتژیکی این شهر استفاده کردند و آن را به عنوان مرکز خود قرار داد ند تا برای رسیدن به اهداف خود از آن شهر برنامه ریزی نماید. در نهایت باید گفت : شوش به عنایت به مرکزیت جغرافیایی آن در بین سه پایتخت دیگر ، رهبری و کنترل دیگر پایتخت های دولت هخامنشی را بر عهده داشت. در واقع شوش قلب تپنده و گره گاه ژئوپلیتیکی دولت هخامنشیان به شمار می رفت . ( 10)همچنین به دلیل موقعیت ارتباطی آن هم در داخل کشور و هم با دنیای آن روز یکی دیگر از ویژگیهای استراتژیکی آن شهر بود و به لحاظ این ویژگی ها بود که نقش بی نظیری در شاهنشاهی هخامنشی داشت و بیشتر تصمیمات سیاسی از آن شهر صادر می شد.
5- پاسارگارد
کوروش کبیر بعد از تصرف بابل و تسلط بر سرزمین های تحت سیطره دولت ماد و بابل ، گرچه توجهی به اکباتان و بابل داشت ، اما در ذهنش هیچ وقت سرزمین پارس را از زیاد نبرد و می خواست در سرزمین اصلی پارس ها دست به تاسیس مرکزی بزند که سنگ بنای یک امپراطوری باشد. دلیل انتخاب پاسارگاد به عنوان مرکز علاوه بر آن که مرکز قوم پارس و مقرر بزرگترین قبیله آن ، قرار داشتن شهر مذکور در کنار شاهراه شمالی – جنوبی فلات ایران که از اکباتان به سوی خیلج فارس می گذشت ، بود. (11)
کوروش از این جهت پاسارگاد را به عنوان کانون سیاسی انتخاب کرد زیرا می خواست پایتختی اصیل و ملی و پایگاهی خاص در خاستگاه خاندان هخامنشی و قوم پارسی بوجود آورد. بطور کلی پاسارگارد به عنوان خاستگاه هخامنشیان از لحاظ سیاسی و جغرافیایی از پشتیبانی کامل ملی قوم پارس برخوردار بود. یعنی وزن ژئوپلیتیکی پارسارگاد به این دلیل بود که پاسارگاد هسته اصلی جمعیتی پارس ها به حساب می آمد. علی رغم این با توجه به گستردگی جغرافیایی کشور ، یک پایتخت پاسخگویی این امپراطوری بزرگ نبود. بنابراین چند نقطه راهبردی دیگر نیز به عنوان پایتخت انتخاب می شد.
مکانی که کورش بزرگ در پاسارگاد آغاز به ساختن آن کرد، در مقایسه با قلعه های کوهستانی مادی، تفاوت داشت، اما از بعد فقدان نظام و جوهره شهری با آنها مشترک بود.
پاسارگاد مجموعه ای است از کاخها، عمارات دولتی، آثار مذهبی، یک صفه دژ مانند و گور کوروش، که جدا از یکدیگر در دشت مرغاب واقعاند و قسمتهایی از آن نیز به کمک مجاری آبیاری به چمنزار و باغ بدل شده است به نظر پژوهشگران کوروش بعد از دیدن کاخهای سرزمین لیدیه تصمیم به ساخت پاسارگارد گرفت و در ساخت آن از معماران لیدیه استفاده کرد.
داریوش اول نیز به ایجاد ساختمانهایی در پاسارگاد ادامه داد لیکن اقامتگاه شاهی خود را به 80 کیلومتری جنوب پاسارگاد، یعنی جلگه حاصلخیزتر و زیبای مرودشت، منتقل کرد که قبلاً شهر انشان در آنجا رونق یافته بود. گرچه این اقامتگاه شاهی که تخت جمشید یا پرسپولیس نام گرفته دارای طرحی بسیار متمرکزتر است، اما چندان بی شباهت به طرح پاسارگاد نیست. صفه تخت جمشید را کاخها، تالارهای بارعام، خزانه و پلکان با شکوه روبازی اشغال میکرد و حفاظت آن را استحکاماتی از خشت خام بر ستیغ کوه مجاور، به نام کوه رحمت، تأمین می نمود.
6- پارسه ( تخت جمشید )
داریوش اول بعد از فرونشاندن شورشیان و تثبت پادشاهی خود ، تصمیم گرفت پایتختی فراخور امپراطوری خود بنا نماید او در سرزمین پارس جلگه حاصلخیز مرودشت را برای احدث این مرکز انتخاب کرد در حقیقت کارهای ساختمانی تخت جمشید در حدود سال 519 ق. م به دستور داریوش اول آغاز شد. نام اصلی تخت جمشید همچنان که در کتیبههای این کاخ موجود است پارسه بود که ریشه از نام قوم پارس داشت. نام مشهور غربی این محل پرسه پلیس به معنی شهر پارسیان است که بعدها به پرسپولیس تبدیل شد. تخت جمشید بر روی صُفهای ساخته شده که کمی بیشتر از یکصد و بیست و پنج هزار مترمربع وسعت دارد. معماران و کارگران بخش بزرگی از یک دامنه نامنظم سنگی را مطابق نقشه تا ارتفاع معینی که موردنظرشان بود تراشیدند و کوتاه و صاف کردند و گودیهای آن را خاک انباشتند و قسمتی از نمای صفه را از صخره طبیعی تراشیدند و قسمتی دیگر را از سنگهای منظم نظم دادند. پس از چندین سال تلاش و آماده شدن صفه آنگاه شروع به بنای پارسه نمودند. هر پادشاه هخامنشی که به سلطنت میرسید اثری از خود در آن تخت میگذاشت .کاخی که داریوش بنا نهاد در زمان پادشاهان دیگر هخامنشی تکمیل و توسعه یافت فی المثل خشایارشا میگوید: «من به خواست اهورامزدا این دروازه همه کشورها (دروازه ملل) را ساختم. بسیاری چیزهای زیبای دیگری که در این پرسپولیس (پارسه) ساخته شد، من و پدرم انجام دادیم. هرچه را که ساخته شده و زیبا بهنظر میرسد، همه را به خواست اهورامزدا کردیم.» در زمانهای بعد به دلیل عظمت خرابههای این شهر و عدم اطلاع از پیشینه هخامنشیان، به افسانه و داستان پیوند خورد و خرابههای آن را به جمشید پادشاه افسانهای پیشدادی منسوب کردند که تا به حال به همین نام خوانده میشود.
لوحهای گرانبهای گلی تخت جمشید امروزه ثابت کردهاند که همدان، شوش و پارسه (تخت جمشید) پایتختهای هخامنشیان بودهاند. اما همدان و شوش میراثی بود از مادها و ایلامیان، ولی تخت جمشید را خود داریوش بنا نهاد.
شاهان هخامنشی در طول سال و با تغییر فصل کوچ میکردند و معمولاً تمام سال را در یک جا به سر نمیبردند بلکه بر حسب اقتضای آب و هوا هر فصلی را در یکی از پایتختهای خود سر میکردند در فصل زمستان در بابل و شوش اقامت داشتند و در فصل تابستان به همدان میرفتند که در دامنه کوه الوندبود و هوایی خنک و مطبوع داشت. شهرهای بابل ، شوش و اکباتان پایتخت سیاسی و اداری و اقتصادی بودند ولی شهرهای پاسارگارد و پارسه ( تخت جمشید ) پایتخت آیینی هخامنشیان به شمار میرفتند .به روایت پژوهشگران متاخر ، پاسارگاد جایی بود که آیین و تشریفات تاجگذاری شاهان هخامنشی برگزار میشد ولی در پارسه ( تخت جمشید ) تشریفاتی همانند نوروز و ... برگزار می شد.این دو شهر زادگاه و پرورشگاه و به اصطلاح گهواره پارسیان به شمار میرفت به همین دلیل است که آرامگاه بزرگان و نامآوران آنان در آنجا یا اطرارف آن قرار داشت و مکان مقدسی شمرده میشد. با این حال ، با توجه به شواهد معماری و باستان شناختی ، به نظر می رسد که تخت جمشید صرفا یک محل برای اقامت شاهان هخامنشی و برگزاری مراسم نوروزی نبوده بلکه کارکردی سیاسی ، اقتصادی داشته است و مکانی برای نمایش شکوه و عظمت شاهنشاهی هخامنشی بوده است. ( 12 ) در نهایت اینکه تخت جمشید پایتخت اصلی و مرکز اسناد و گنجینههای دولتی بوده و همه راهها به آنجا منتهی میشده است و دلیل انتخاب آن برای تمرکز حکومت در کانون ملی دولت بوده است.
به همین دلیل اسکندر مقدونی آن را عمداً آتش زد تا گهواره و تکیه گاه دولت هخامنشی را از میان ببرد و به ایرانیان بفهماند که دیگر دوره فرمانروایی آنان به سر آمده است.
جمع بندی
هخامنشیان دولتی تاسیس کردند که می توان گفت بزرگترین امپراطوری بود که جهان تا آن روزگار بخود دیده بود ، بنیانگذاران این امپراطوری به فراخور موقعیت و وسعت کشور و ضروریات سیاسی ، اقتصادی و اداری ناچار شدند تا پایتخت های متعددی برگزیند و بنا بر شرایط حتی ناگزیر بودند که به طور موقت در برخی شهرها مستقر شوند و از آن مکان عملیات نظامی را رهبری نمایند . اما هنگامی که نگاه دقیق به پایتخت های هخامنشی بیندازیم بیشتر پایتخت های هخامنشیان در قلمرو و خاستگاههای قومی و نژادی آنها بنا شده و پایتختی های دیگری که نیز انتخاب می شدند هیج وقت از سرزمین مادری یعنی خاستگاه قومی و نژادی آنها دور نبوده است . بی شک هخامنشیان علاوه بر در نظر گرفتن موقعیت سیاسی ، نظامی پایتخت های خود برخورداری از پشتیبانی اقوام آریایی ( اعم از پارسی و مادی ) را نیز ، مد نظر داشتند . هرچند تعدادی از پژوهشگران انتخاب شهرهای شوش ، بابل ، اکباتان ، تخت جمشید و پاسارگارد را تنها از راه تفنن و روحیه عشایری هخامنشیان می دانند که به ییلاق و قشلاق عادت کرده بودند به همین خاطر تابستان را در اکباتان ( همدان ) ، پاییز و زمستان را در شوش و بابل و بهار را در تخت جمشید می گذرانند ، و کمتر به به نقش راهبردی و استراتژیکی پایتخت های هخامنشی پرداخت اند اما واقعیت اینست که انتخاب پایتخت های متفاوت از سوی هخامنشیان علاوه بر اهمیت فرهنگی بدلیل اهمیت سیاسی و نظامی مکانهای مذکور بوده است. دولت هخامنشی یکی از وسیعترین حکومتهای دوران باستان بود که از یک سو به اروپا و از سوی دیگر به هندوستان گسترش یافته بود ، بنابراین همین وسعت گسترده و ضرورت سیاسی ، نظامی و امنیتی ، هخامنشیان را الزام به انتخاب پایتختهای چندگانه کرده بود و موضوع ییلاق و قشلاق جنبه فرعی داشته است.
پی نوشت ها:
1- کیانی ، محمد یوسف ، پایتخت های ایران ، تهران ، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ،1374 ص3-4
2- دیاکونوف ، تاریخ ماد ، ترجمه کریم کشاورز ، تهران ، انتشارات علمی و فرهنگی ، 1371 ص321
3- بریان ، پیر ، امپراطوری هخامنشی ، ترجمه ناهید فروغان ، تهران ، نشر قطره ، 1380، ج1 ص 47
4- بختورتاش ، نصرالله ، مجله برررسی های تاریخی ، شماره 5 سال ششم ، ص95
5- بریان ، پیر ، همان ، ص50
6- گزنفون ، کورش نامه ، ترجمه رضا مشایخی ، تهران ، بنگاه ترجمه و نشر کتاب تهران ، 1342 ص324
7- گیرشمن ، رومن ، ایران از آغاز تا اسلام ، ترجمه محمد معین ، انتشارات علمی و فرهنگی ، ص158
8- اومستد ، تاریخ شاهنشاهی هخامنشی ، ترجمه محمد مقدم ، تهران ، انتشارات فرانکلین ، ص222
9- گیرشمن ، رومن ، همان ، ص158
10- حافظ نیا ، محمدرضا و دیگران ، فصلنامه مطالعات ملی ،شماره 3، سال دهم، ص128
11- اومستد ، همان ، ص 83
12- کیانی ، محمد یوسف ، همان ص6
نقش خاندان سهل در خلافت عباسی(خاندانی از سرخس) کارشناس ارشد از پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی
کلیدواژه:
ایرانیان/ عباسیان/ خاندان سهل/بهرام پیشگیر
ایرانیان همیشه دارای هوش و ذکاوت بالای بوده وهستند و زیر بارحکومت ظلم وستم نمی روند. زمانیکه اسلام وارد ایران شد ایرانیان آن را به عنوان دین عدالت و مساوات پذیرفتند تا از زیر فشار نابرابریهای که در زمان ساسانیان تحمل کرده بودند رهایی یابند. ولی در زمان بنی امیه تبعیضهای زیادی بوجودآمد و ظلم وستم های که به مردم ایران روا می داشتند ایرانیان را برآن داشت تا علیه این نظام قیام کنند،به همین خاطر ایرانیان که از خلافت اموی ناراضی و ناخشنود بودند از نهضت ضد اموی حمایت نمودند و فعالانه در امر پیروزی آنها بر امویان شرکت کردند.بعد از استقرا خلافت عباسی انتظار میرفت ایرانیان در دستگاه خلافت جدید سهمی به دست آورند. اما دیری نپایید که ایرانیان قدرتمندی چون ابومسلم و ابوایوب به قتل رسیدند و به این ترتیب عباسیان از همان ابتدا به ایرانیان گوشزد کردند که هیچگاه تحمل عناصر قدرتمند را ندارند. با این وجود در دستگاه خلافت عباسی تعدادی از عناصر دیوانسالار ایرانی صاحب قدرت و نفوذ شدند که از بارزترین آنها خاندان برمک و خاندان سهل بودند. ایشان نیز به واسطه قدرت و نفوذ بیش از حد خود مورد خشم خلیفه عباسی قرار گرفتند. این مقاله به نقش یکی از این دو خاندان، خاندان سهل میپردازد که نقش اساسی در سرنوشت خلافت عباسی داشتهاند. با فروپاشی سیادت برامکه در اواخر خلافت هارون و جلوس محمد امین، برای مدتی از نفوذ عنصر ایرانی در دشتگاه خلافت، کاسته شد. اما دیری نپایید که با پیروزی مامون به یاری ایرانیان، عنصر ایرانی در دستگاه خلافت دوباره جایگاه نخستین خود را به دست آورد. مامون پیروزی خود را قبل از همه مدیون دو برادر به نامهای فضل و حسن، از خاندان سهل که از دهقانان خراسان بودند و از روستایی به نام سیب بالا مشهور به[1] صابر نیتا از توابع شهر سرخس[2] برآمدند، بود. خاندان سهل از جمله زمین داران بزرگ و با نفوذ منطقه به شمار میرفتند[3] به همین خاطر این خاندان به سرخسی نیز معروف بودند. تسلط اعراب بر قلمرو ایران و سیاست برتری جویانهی آنها با ساکنان بومی از همان اوایل تهاجم اعراب، مقدمات و زمینه گروش خاندانهای با نفوذ منطقه را به اسلام فراهم ساخت. هر چند مهاجمان در تبلیغ و اشاعهی دین جدید براساس دستورات صریح وحی و پیامبر (ص) چندان اجباری به کار نمیبردند، اما عملاً زمینه فعالیت و حفظ امتیازات اقتصادی و اجتماعی برای پایبندان به دین قدیمی مشکل شده بود. خاندان سهل هم در زمره خاندانهای دهقان ایرانی بود که برای حفظ موقعیت اقتصادی و احیاناً کسب امتیازات جدید به اسلام تمایل پیدا کردند. البته برای حکومت نیز ضرورت جذب خاندانهای متنفذ محلی و بومی کاملاً احساس میشد؛ زیرا قوم غالب از این خاندانهای قدرتمند و دهقانان برای جمعآوری مالیات و سربازگیری بهره میبرد.
جهشیاری، گزارش مفصلی از چگونگی رهیافت خاندان سهل به قدرت، به دست میدهد. بر اساس گزارش وی، چون عموی فضل بن سهل به نام یزید بن زادانفروخ به دست فردی به نام عاصم بن صبیح به قتل رسید، سهل بن زادانفروخ پدر فضل، برای خونخواهی وی و بازگرفتن زمینهای برادرش از دست عاصم بن صبیح به یحیی بن خالد برمکی شکایت کرد. سهل در این زمان هنوز آیین زرتشتی داشت، بنابراین، وی به یاری سلام بن فرج غلام یحیی بن خالد برمکی توانست، ملک و خانه برادرش یزید را به دست آورد.[4] به روایت جهشیاری، سهل بن زادانفروخ به دست سلام غلام یحیی بن خالد اسلام آورد.[5] یحیی بن خالد برمکی که به منظور تحکیم پایههای قدرت خود به دنبال جذب شخصیتهای متنفذ ایرانی بود تا به کمک آنها در تمامی ارکان دیوانی اعمال نفوذ نماید، از سهل در برابر تعدی حکام عاصی و غاصب حمایت نمود. به این ترتیب سهل به کمک سلام غلام یحیی بن خالد وارد خدمت برمکیان گردید و خود و دو فرزندش فضل و حسن در دربار خاندان برمکیان پرورش یافته و از بر کشیدگان آنها بودند.
جهشیاری روایتی جالب از چگونگی اسلام آوردن فضل به دست مامون و پیشبینی یحیی در مورد آینده درخشان وی ارائه میدهد. براساس روایت جهشیاری، زمانی که فضل بن سهل برای یحیی نامهای را از زبان فارسی به عربی ترجمه کرد، نبوغ و استعداد خود را به نمایش گذاشت. یحیی راه اعتلای فضل را فراهم ساخت و دو برادر از خاندان سهل را به خدمتی نوادگانش سپرد. فضل به خدمت فضل بن جعفر بن یحیی بن خالد و حسن بن سهل به خدمت عباس بن فضل بن یحیی بن خالد گمارده شد.[6] یحیی هوشمندانه راه را برای قدرتیابی فضل و آینده درخشان وی پی ریخت.[7] بدین ترتیب که یحیی از جعفر بن یحیی سرپرست مامون خواست فضل را نزد مامون ببرد تا به دست وی اسلام آورد. اسلام آوردن فضل به دست فردی که چندی بعد، خلیفه قلمرو اسلامی گردید، نمودار پیشبینیهای دقیق و سنجیده یحیی بن خالد بود. وی با این کار خود، نقش بزرگی را در ارتقای دودمان سهل ایفا نمود.[8] فضل بن سهل با درایت کافی، از دین اجدادی خود دست برداشت و به دست مامون اسلام آورد.[9] فضل که فردی دانشمند و دقیقالنظر بود، دریافت که از میان پسران خلیفه (هارون) بخت مامون رو به اعتلا خواهد بود. از این رو هوشمندانه ملازمت وی را برگزید و به تدبیر امور وی مشغول گردید و روابط نزدیک و دوستانهای را با وی برقرار کرد.[10] بدین ترتیب، یحیی که در ابتدا از فرزندان سهل در مناصب خود و فرزندانش سود میبرد، با استخدام فضل در خدمت مامون، آیندهای درخشان را برای وی تدارک دید. فضل بن سهل نیز همیشه سپاسگزار برمکیان باقی ماند.[11] از گزارش جهشیاری نیز بر میآید که فضل بن سهل هیچ وقت از خدمت برمکیان بیرون نرفت تا آن که برمکیان گرفتار خشم هارون شدند، گویا بعد از آن فرزندان سهل به خدمت دایمی مامون درآمدند.[12] فضل بن سهل دبیر مامون شده و تمامی کارهای وی را سامان میداد. زمانی که هارون در واپسین لحظات عمر خود برای خواباندن شورش رافع بن لیث عازم خراسان بود، قصد داشت مامون را با خود به خراسان نبرد. اما فضل بن سهل با درایت کامل پیشبینی میکرد که بین امین و مامون، بعد از مرگ هارون الرشید اختلاف بروز خواهد کرد، و احتمال میداد که وی به پیماننامه مکه (منعقده در سال 182 هـ.ق) پایبند نمانده، و دیر یا زود مامون را از جانشینی خود عزل خواهد نمود. در این پیمان نامه، هارون مقام خلافت و بیشتر ایالات غربی قلمرو حکمرانی خود را به امین و ولایتعهدی امین و تمامی ایالات مشرق خلافت از ناحیه همدان به بعد را به مامون قرار داد. بدیهی به نظر میرسد که این پیمان نامه از قوه به فعل در نیاید؛ زیرا پیشینهی تمامی این گونه پیماننامهها و وصایا حکایت از عدم اجرای آن داشت، خلیفه جدید پس از مدتی درصدد نقض پیماننامه بر میآمد و تلاش مینمود که امور را موافق میل خود به پیش ببرد و فرزند خود را نامزد آینده خلافت کند. در نتیجه، هارون با تقسیم قلمرو خلافت خود به صورت فوق، ناخواسته و نادانسته زمینه را برای اختلاف و ستیز بین فرزندانش فراهم آورد. اگر چه منابع دوره عباسی تلاش دارند که نقض و تخطی از پیمان را از جانب امین بدانند؛ اما شکی نیست که هر خلیفهی دیگر، که به جای امین در مسند خلافت قرار میگرفت نیز خواه ناخواه به این پیمان نامه عمل نمیکرد. بنابراین، فضل بن سهل که سیاستمداری زیرک و کاردان بود و از پیشینهی چنین پیماننامههایی آگاه بود،خواست با بردن مامون به خراسان وی را در قلمرو فرمانروایی خود مستقر نماید. به خصوص که فضل بن سهل مرگ هارون را به خاطر ضعف مزاج و بیماری وی بسیار نزدیک میدید.
نفوذ بیش از حد زبیده خاتون مادر امین در هارون و درباریان و حمایت متنفذان عباسی از وی به خاطر زبیده و ایرانی بودن مادر مامون، امید چندانی را برای خلافت مامون باقی نمیگذاشت؛[13] چون خلافت امین استقرار یافت و آنچه فضل بن ربیع از سرباز و متعلقات داشت، در اختیار وی گذاشت، وی طی نامهای از مامون خواست که از دخالت در پارهای از امور خراسان چشمپوشی کند و به وی اجازه دهد که فردی از جانب خود برای چاپاری و اخبار و مالیات به آنجا اعزام دارد، این موضوع بر مامون بسیار گران آمد. از این رو با فضل بن سهل به مشورت پرداخت.[14] مامون مکرر نگرانی و ناراحتی خود را نسبت به سهم خود از سپاه و اموال که هارون به وی داده بود، و در آن زمان همه نزد امین بودند، ابراز میکرد. فضل بن سهل به وی سفارش کرد که با نامهای، مصممانه از امین بخواهد که اموال و افرادش را به نزدش گسیل دارد و در صورتی که از این کار اجتناب نمود، نقض پیمان کرده و بدین ترتیب، تو را علیه خود برانگیخته است.[15] با این وجود، فضل تلاش میکرد تا زمانی که امین به نقض پیمان نپرداخته است، تحمل آورد و از دست زدن به اقدامی که مامون را ناقض پیمان جلوه دهد، جلوگیری کند. بدین وسیله توانست نوعی مشروعیت در نظر مردم برای مامون فراهم آورد.[16] مامون عقیده داشت که مردم به درهمها توجه میکنند، و چون به آن دست یابند، وفای به عهد را به فراموشی میسپارند؛[17] اما فضل بن سهل با درایت و هوشمندی سیاسی خود عواقب ناخوشایند تسلیم شدن مامون در مقابل درخواستهای ناحق امین را گوشزد کرد و به وی یادآور شد که در نتیجه آن نه تنها حکومت و حوزه تحت تصرفش را از دست خواهد داد بلکه ممکن است جانش را نیز، برسر این تصمیم اشتباه بگذارد، بنابراین فضل بن سهل مامون را متقاعد نمود برای اجتناب از چنین پیشامد ناگواری در خراسان بماند و با تمام امکانات نظامی، سیاسی و اقتصادی حوزه قلمروش آماده دفاع در مقابل حملات احتمالی از جانب امین باشد. فضل بن سهل حتی عقیده داشت اگر در راه عزت و حرمت کشته شود، بهتر از تسلیم شدن و مرگ ذلتبار است.[18] حسن بن سهل نیز، از جمله افراد برجستهای بود که سرسختانه در کنار برادرش فضل به دفاع از حق مامون پرداخت. وی در حالی که نزدیکان مامون، او را به پذیرش درخواست محمد امین فرا میخواندند، مصرانه خواستار رد این تقاضاها بود. از دیدگاه حسن بن سهل، امین خواهان چیزی بود که حق وی نبود. بنابراین باید در برابر وی در ایستاد. فضل بن سهل در تایید سخنان برادرش، هوشمندانه سخن راند و استدلال کرد که برآوردن تقاضای امین ممکن است برای وی مصیبت بار باشد؛ زیرا امکان دارد بعدها، از همین نیروهایی که خودش در اختیار امین گذاشته بود، علیه وی بهرهبرداری کنند؛[19] اما نگرانی عمده مامون از مشکلاتی بود که در خراسان با آن مواجه بود. بهویژه که رد این درخواست، موجبات نابسامانی اوضاع خراسان را فراهم میساخت.
هم زمان با آغاز اختلافات سیاسی بین امین و مامون، جیغویه و خاقان تبت سر از فرمان مامون برتافته بودند. شاه کابل آمادهی تاخت و تاز به دیگر ولایات خراسان بود، و شاه اترار از پرداخت خراج امتناع میورزید. مامون که از رفتن به بغداد هراسیده بود، قصد داشت که خراسان را به آسانی رها کرده به خاقان، شاه ترکان پناهنده شود؛[20] اما فضل بن سهل هوشیارانه به مامون توصیه کرد که به جیغویه و خاقان نامهای بنویسد و آنها را بر حکومتشان ابقاء کند و نوید بدهد که در نبرد با دشمنان آنها را یاری خواهد داد. برای شاه کابل هدیه بفرستد و از او صلح طلبد که مشتاقانه آن را خواهد پذیرفت، از خراج همان سال شاه اترار صرفنظر کند و آن را هدیهای پندارد که به او داده است. سپس با بسیج نیروهای خود به جنگ امین شتابد، اگر پیروزی به دست آمد چه بهتر، در غیر این صورت به خاقان پناه برد.[21]فضل بن سهل ضمانت کرد که مامون را به خلافت خواهد رساند و از وی خواست که این کارها را بر عهده وی سپارد،[22]مامون رای فضل را پسندید و اختیار کارها را بدو سپرد، تا مطابق رای خود عمل نماید. فضل بن سهل به شورشیان و عصیانگران نامههای مختلفی فرستاد و همه آنها را تطمیع و تهدید کرده و به رقبه اطاعت درآورد.[23] علاوه بر آن، فضل بن سهل به مامون توصیه کرد که برای پیروزی بر امین باید مقدمات اساسی را فراهم آورد و به مظالم نشسته و به شکایات مردم رسیدگی کند توجه و رضایت پادشاهان و شاهزادگان خطه خراسان را به خود جلب کند.[24] به عبارت دیگر، برای رضایت مردم خراسان دست به یک سلسله اقدامات مردم پسند بزند. مزید بر آن، مامون به توصیه فضل، برای جلب افراد و قبایل قدرتمند وعدههای نیکو میداد تا در صورت پیروزی به آنها وفا کند.[25] احتمال میرود که دامن زدن به مسئله خویشاوندی مامون با ایرانیان نیز ابتکاری از سوی فضل بن سهل بوده باشد تا با برانگیختن احساسات مردم ایران در جنگ علیه امین از آنها بهرهبرداری کند و البته توانست از این شگرد سیاسی به بهترین وجه ممکن سود ببرد.
پس از این مذاکرات و مشورتها بود که مامون نظر و رای نهایی خود را مبنی بر رد تقاضای امین به وی نوشت. به سخن دیگر، مامون با کمک و راهنماییهای هوشمندانه فضل بن سهل، ابتدا در خراسان پشت و پناه محکمی به دست آورد و سپس مدعی خلافت شد.[26] مامون و فضل نمایندهای به بغداد گسیل داشتند تا اگر امین خیال نقض پیمان داشته باشد، آنها را مطلع کند و نامههای مامون را به افراد سرشناس و مورد اطمینان در بغداد برساند.[27] فرستادهی فضل و مامون به آنها گزارش داد که محمد امین، نشانهایی از قصد خود مبنی بر نقض پیمان را نمایان کرده است و اطرافیان وی سخت در تلاشاند که امین وی را از ولیعهدی خلع کند. بنابراین، توصیه میکند که در کار خود چارهاندیشی کند.[28] دشمنی بین بغداد و خراسان و اقدامات خصمانه علیه همدیگر، به شدت افزایش یافت. مراودات تجاری و بازرگانی متوقف شده، افراد شدیداً تحت مراقبت و نظارت قرار گرفته، نامههای واصله از بغداد مورد تفتیش و بررسی قرار گرفت. امین در بغداد نام مامون را از خطبه انداخت و نمایندگان او را بازداشت کرد. مامون نیز در خراسان به این کارها دست یازید و دو طرف برای پیکار آماده شدند.[29] به گزارش طبری، فضل بن سهل به طور پنهانی جاسوسانی در دربار امین گمارده بود. از جمله مشاور فضل بن ربیع از جاسوسان فضل بن سهل بود و فضل پی در پی با وی نوشت و خواند داشت. فضل به وی نوشت که اگر امین خواست فرماندهانی به جنگ مامون گسیل دارد، سعی کند که فرماندهی را به علی بن عیسی بسپارند، فضل بن سهل هوشیارانه دریافته بود که انتخاب علی برای جنگ با مردمان خراسان میتواند عامه مردم خراسان را به جنگ با وی بسیج کند؛ زیرا حکومت ناپسند علی در خراسان تنفری عمیق از وی بر جای نهاده بود. فضل بن ربیع با مشاور خود که در نهان از جاسوسان فضل بود، به مشورت پرداخت و او به فضل بن ربیع اشارت کرد که برای پیکار با مردم خراسان، علی بن عیسی از هر کس دیگر شایستهتر است؛ زیرا که وی مدت درازی ولایتدار خراسان بوده است.[30]
نخستین اقدامی که فضل بن سهل به انجام رساند، آن بود که سپاهان اطراف ری را با سپاهان دیگری که در ری مستقر بود در یکجا گرد آورد، و چون در ایالت ری خشکسالی روی نموده بود، به دستور فضل، مواد غذایی و تجهیزات جنگی زیادی برای آنها ارسال گردید. چندان که سپاهیان مامون از ضروریات زندگی چیزی کمبود نداشتند. سپاهیان مامون در ری مستقر شدند و به هیچ کس اجازه نمیداند که از آن جا وارد خطه و قلمرو مامون شود. بدین ترتیب سد محکمی در مقابل نفوذ جاسوسان محمد امین پدید آوردند. فضل و سپس طاهر بن حسین را با سپاهیان و سردارانی روانه ری کرد[31] و دستور داد که خطه خود را حفظ و نگهداری کند و نیروهای خود را فراهم آورد و آماده مراقبت از مرز باشد تا غافلگیر سپاه یا گروهی واقع نگردد. طاهر نیز آماده پیکار با امین گردید.[32] مامون به صلاحدید فضل و حسن، پاسدارانی به مرز فرستاد تا از ورود هر کس که از عراق قصد رفتن به خراسان را داشت، جلوگیری کنند. مگر آنکه وی را با افرادی که مورد اطمینان مامون بودند، روانه کنند و نگذارند به جاسوسی پردازند و یا با تبلیغ یا تطمیع، مردم را به هواداری از امین وا دارند و تفرقه و اختلاف بین آنها ایجاد کنند. بدین ترتیب، مانع آن شدند که مردم به صورت رهگذر و بیگانه از راهها عبور کرده، وارد شهرهای خراسان شوند، نامهها نیز مورد بررسی و تفتیش قرار میگرفت. نخستین فرستادگان امین که از جانب وی مامور خراسان شدند، چون به مرز رسیدند، تدابیر احتیاطی و نظامی محکم و سازمان یافتهای را مشاهده نمودند.
بنابر روایت طبری، نگهبانان و محافظان، سفرای امین را که برای نظارت در کار آنها گمارده شده بودند، اعمال و رفتار آنها را سخت کنترل میکردند. آنها طبق دستورات مامون، موظف بودند از ملاقات سفرا با مردم خراسان و خبرگیری از آنها به هر نحو ممکن جلوگیری به عمل آورند. در حالی که فرستادگان امین آماده شده بودند تا در میان مردم شایعاتی علیه مامون بر پا کنند و صاحبان قدرت را با وعدهی مال، تیول، منصب و مقام علیه مامون بشورانند؛ اما با این اقدامات هوشیارانه مامون، و بهویژه فضل بن سهل و برادرش حسن، ماموریتهای فرستادگان امین عقیم ماند.[33] با شنیدن پیروزیهای درخشان طاهر، فضل بن سهل به دو اقدام مهم دست یازید. اول آنکه برای کمک به طاهر در پیشبرد عملیات نظامی، هرثمهی بن اعین را به نزد وی گسیل داشت. دوم آنکه به قصد تثبیت قطعی و مسلم امر خلافت برای مامون، ابتدا خود و بعد برادرش بر وی سلام خلافت دادند و سپس دیگر افراد و بزرگان از این روش پیروی کردند و بدین طریق مقام خلافت را برای مامون تثبیت کرد.[34] زمانی که مامون از پیروزیهای پی در پی طاهر، بر علی بن عیسی و عبدالرحمان بن جبله انباوی اطلاع یافت، به گزارش طبری، فضل بن سهل را فراخواند و در رجب سال 196هـ..ق ناحیه شرق را که شامل پهنهی وسیعی از همدان تا تبت و از خلیج فارس و دریای عمان تا دریای مازنداران را در بر میگرفته است، به وی سپرد و سه هزار درهم برای وی مقرری تعیین نمود و دستور داد که پرچم و نیزهای دو شاخه برای او فراهم آورند و نام وی را ذوالریاستین نامید.[35] فضل که درایت و کفایت سیاسی خود را در کنار مامون نشان داده بود، برای به خلافت رساندن وی نیز دقت و تیزبینی خاصی را از خود نشان داد، و این سیاستمداری را در انتخاب طاهر برای جنگ با علی بن عیسی فرمانده امین از خود بروز داد. دلایل متعددی در گزینش وی به این ماموریت خطیر نقش داشته است. اولاً طاهر ایرانی بود و آن حرمت و قداستی که خلیفه عرب در پیش چشم فرماندهان عرب که نه فقط ناشی از تعصب دینی، بلکه ناشی از عصبیت قومی و قبیلهای میباشد، نداشت. قرار گرفتن یک فرمانده خراسانی در برابر کسی که سالها در اخذ مالیات و سایر امور سیاسی و اجتماعی ظلم و ستم فراوانی را در دوره حکمرانی خود با این خطه زرخیز انجام داده بود، میتوانست احیای دشمنیهای دیرینه به شمار آمده، نوعی انتقام تلقی گردد. مورد دیگر این که خاندان طاهر به عنوان یکی از دودمانهای متنفذ محلی با خاستگاه دهقانی، از همان ابتدای مرگ هارونالرشید، همراهی خود را با فضل برای به خلافت نشاندن مامون نشان داده بودند و سیاستهای حسن بن مصعب پدر طاهر و فضل که در روایات طبری آمده به وضوح جایگاه و منزلت خاندان طاهر را در نزد فضل و مامون نشان میدهد.[36]
بنا بر روایت جهشیاری از فرمان مامون خطاب به فضل بن سهل سخن میگوید و در آن مامون، وی را استوار کننده خلافت خود میداند که گوی سبقت را در استقرار و تثبیت قدرت وی از سایر هواداران و یارانش ربوده است. از این رو، مامون دین عظیمی از خدمات این خاندان بر خود احساس مینماید و در صدد جبران خدمات ارزنده آنها بر میآید. به این منظور، با صدور فرمانی ناحیه سیب در سرزمین عراق را به عنوان تیول به وی و فرزندانش میبخشد و او را به مقامی بر میگزیند که فرمانش لازمالاجرا باشد و وعده میدهد که هیچکس را بر وی مقدم ندارد. این نامه را مامون به خط خود نوشته و خود را مکلف به اجرای آن میداند.[37]
فضل بن سهل که در راه کسب منصب خلافت به مامون از هیچ اقدامی کوتاهی نکرده، و به هر شگرد و حیلهای، دست یازیده بود، بعد از به خلافت رساندن وی، تسلط زیادی بر وی پیدا کرد، از رسیدن کلیه اخبار به مامون ممانعت به عمل آورد و هنگامی که کسی خبری به مامون میرساند، مورد آزار و مجازات فضل قرار میگرفت. بنابراین، کسی با مامون سخن نمیگفت و بدین سبب اخبار از وی پوشیده میماند.[38] سیاست فضل بر جمعآوری ثروت برای خود و خاندانش نبود بلکه تلاش وی بیشتر برای حفظ و نگهداری مقام و موقعیتش بود. علاوه بر آن، مال و ثروت زیاد ممکن بود هر کس حتی خود خلیفه را به وسوسه وا دارد که برای رسیدن به آن مال و ثروت علیه وی دست به توطئه بزند.[39] اکنون کسی که در مرو امور را به چرخش در میآورد، فضل بن سهل وزیر مامون بود که برای خود حقی عظیم در تاسیس خلافت وی قایل بود فضل سعی میکرد که از استقرار خلافت مامون نهایت استفاده را ببرد و بنابراین از مامون خواست که تمامی آنچه، طاهر از ولایات جبال، فارس، اهواز، بصره، کوفه و یمن متصرف شده بود، به علی بن ابی سعید خاله زادهاش، معروف به ذیالقلمین، و سپس به حسن بن سهل واگذار کند. فضل بن سهل که در بازی بر روی صفحه شطرنج قدرت، محوریت خلیفه را از نزدیک تجربه کرده بود، سعی داشت که با تمرکز قدرت و فرمانروایی نواحی در دست خویشان و اقوام خود، از مرتکب شدن اشتباهات اسلاف خود اجتناب کرده و خلیفه را تبدیل به عنصری بیخاصیت و بیاراده نماید. دیگر آنکه، فضل بن سهل از مامون خواست تا طی نامهای به طاهر، از وی بخواهد تا همهی مالی را که در این پیکارهاها به دست آورده بود به مرکز بفرستد، و خود عازم جنگ با نصربن شبث گردد.[40] شاید فضل، طاهر خادم دیروزی را رقیب امروزی میدانست.
بدین ترتیب فضل بن سهل وزیر و فرمانروای واقعی در عرصه سیاست گردید.[41] وی در نزد مامون از گرامیترین افراد و خواص وی بود.[42] نفوذ فضل بن سهل در نزد مامون بدان پایه رسیده بود که مامون به صلاحدید وی علی بن موسی علوی (ع) را به ولیعهدی خود برگزید، و این مساله تشویقها و دلمشغولیهای زیادی را برای وی فراهم آورد،[43] فضل بن سهل به همداستانی برادرش حسن برای ولیعهدی علی بن موسی (ع) از مردم قلمرو خلافت بیعت گرفت و دستور داد که لباس سیاه را ترک کنند و جامه سبز بر تن کنند و پرچمها و کلاهخودها را به رنگ سبز درآورند؛ اما این اقدام در بغداد، کانون تشکیل حکومت عباسیان، با استقبالی روبهرو نشده، بعضی از بزرگان بغداد از فرمان وی اطاعت نکردند، عباسیان جمع شدند و مامون را از خلافت خلع کردند و با ابراهیم بن مهدی پیمان خلافت بستند.[44] ابن خلدون علت اصلی فتنههای عراق را تسلط حسن بن سهل و برادرش فضل بن سهل بر مامون میداند. به عقیدهی وی آنها زمام کار و اندیشه مامون را در دست داشتند. علاوه بر آن انتخاب علی بن موسی (ع) به ولیعهدی توسط مامون، خلافت را از آل عباس به دودمان علی (ع) تغییر میداد[45] و این مساله برای عباسیان تحمل ناپذیر بود. نه تنها فضل بن سهل و برادرش در خلافت نفوذی عظیم به دست آورده بودند، بلکه خویشان و نزدیکان آنها نیز دارای نفوذی قابل ملاحظهای بودند، به طوری که محمد بن جعفر طالبی در مکه ادعای خلافت کرد و گروهی را بر خود فراز آورد، چون تاب مقاومت در برابر نیروی مامون را ندید، توانست با پناه جستن به رجا بن ابی ضحاک در مقابل این خدمات از محمد بن جعفر طالبی مدعی خلافت در مکه خواست که خود را در برابر جمع از خلافت معزول کند و سپس وی را به نزد حسن بن سهل و سرانجام نزد مامون فرستاد و بدین ترتیب، وی در تثبیت حکومت مامون کوشید و اغتشاش و فتنهای را که در حجاز علیه خلافت عباسی بر پا گردیده بود، بدون جنگ فرو نشانده شد.
به نظر میرسد، مامون در ابتدا قصد داشت عراق را به طاهر واگذارد؛ اما فضل بن سهل پیشنهاد کرد حسن برادرش را برای حفظ عراق روانه کند.[46] اهمیت حسن بن سهل در این زمان به قدری بود که چون قصد عزیمت عراق کرد، مامون شخصاً وی را مشایعت کرد.[47] تاریخ طبری حرکت حسن را به سوی عراق درسال 199هـ.ق میداند. به روایت وی، حسن عهدهدار جنگ و خراج عراق گردیده بود و چون به بغداد رسید، عاملان خود را به ولایتهای مختلف گسیل نمود.[48] مسلماً فضل بن سهل، چنان که قبلاً اشاره شد، برای حفظ و تثبیت موقعیت خود، در صدد قبضه تمامی مناصب حساس دیوانی بر آمده بود و بغداد نیز به عنوان مرکز خلافت عباسی و کانون اصلی خلافت و محل حضور بزرگان مخالف مامون و خاندان فضل در آن، نظارت دقیق از طرف فردی معتمد بر آن را ضروری میساخت. همچنین فضل برای ایجاد تعادل و توازن در خلافت و بهرهبرداری سیاسی از آن، مناطق شرق خلافت را در دست خود داشت و برای تکمیل این طرح تعادل لازم بود که پایگاه قدرتی در غرب قلمرو عباسی نیز برای خود به دست آورد.
از اقدامات مهم حسن بن سهل در تثبیت خلافت مامون، گرفتار کردن و به قتل رساندن ابوالسریا بود که عراق را پهنه شورش و فتنه خود ساخته بود.[49]سرانجام چون مامون از اوضاع عراق و بغداد مطلع شد در سال 202هـ.ق با گماردن رجاء ابن ابی ضحاک، خویشاوند حسن بن سهل به جانشینی خود در خراسان به سمت عراق حرکت کرد. در این سفر ولیعهدش امام رضا (ع) و وزیرش فضل بن سهل او را همراهی میکردند. به گزارش یعقوبی، فضل بن سهل تعهدنامهای به نام ؟ (کتاب شرط و حبا) نوشت که در آن مامون تعهد میکرد، پند و نصیحت فضل بن سهل را بپذیرد و از اموال، تیول و املاک هر چه بخواهد بیدریغ در اختیار وی گذارد، مامون این تعهدنامه را بدون هیچ تاملی پذیرفت و آن را به خط خود توشیح کرد.[50] بیشک، تفویض این اختیارات وسیع جایی برای قدرت و شوکت خیلفه باقی نمیگذاشت و اگر چه مامون آن تعهدنامه را امضا کرد، ولی باید از این مساله بسیار ناخشنود باشد و احتمالاً از همان زمان به فکر رها کردن خود از زیر نفوذ این وزیر قدرتمند افتاده باشد. و از آنجا که عباسیان در بغداد نیز، مخالف قدرت فضل بن سهل بودند، این مساله نیز، مامون را بر تصمیم خود مبنی بر قتل فضل مصممتر نمود. بنابراین، دیری نپایید که فضل بن سهل در حمامی در قومس به قتل رسید. چون فضل نفوذ فراوانی در بین مردم ایران داشت و حسن بن سهل هنوز در بغداد صاحب قدرت بود، از این رو، مامون صلاح دانست که قاتلان فضل و کسان دیگر را که مظنون به دست داشتن در قتل وی بودند، به قتل رساند، علاوه برآن جماعتی از فرماندهان را تبعید کرد و بر مرگ فضل بیتابی نشان داد.[51] مزید بر آن نامهای به حسن بن سهل نوشت و در آن مرگ برادرش رابه وی تسلیت گفت، بدین ترتیب مامون از دست وزیر قدرتمند خود رهایی یافت.[52] منابع از ویژگیهایی چون شرافت، سخاوت، مروت و فضیلت فضل بن سهل سخن گفتهاند. به نظر میرسد که وی در این ویژگیها فروتر از برمکیان نبوده است. اما فرق عمدهاش آن بود که در مجازات شدت عمل به خرج میداد با این وجود، اگر از کسی نیکی میدید، از گناهش در میگذشت. به گفتهی جهشیاری، او در تصمیمات خود ثابت قدم بود و فردی سخنور و از فصاحت کلام برخوردار بود و از سخن چینان دوری میگزید.[53]اگر چه ماموران فضل را به قتل رساند؛ اما یکباره دست وابستگان وی را از اداره امور کوتاه نکرد، و با اینکه رجا بن ابی ضحاک خویشاوند فضل بن سهل را، به سبب ناتوانی در امر اداره امور خراسان، معزول کرد؛ ولی باز یکی دیگر از خویشاوندان خاندان سهل یعنی غسان بن عباد را به حکومت خراسان گمارد و عسان توانست اوضاع خراسان را سامان دهد.[54]
با وجود آنکه فضل بن سهل از عرصه میدان سیاست به کنار رفته بود؛ ولی هنوز حسن بن سهل در عراق صاحب قدرت بود و مامون صلاح دانست، که او را به وزارت برگزیند و برای دلجویی از وی با دخترش پوران ازدواج کند. منابع به اتفاق از عظمت مراسم این عروسی حکایتها دارند و آن را از لحاظ شکوه و عظمت بینظیر توصیف می کنند. حسن بن سهل در ایام اقامت مامون در نزدش از مامون و تمامی همراهانش پذیرایی شایانی کرد و مزرعهها، قریهها، کنیزان، غلامان، اسب و چارپار به آنها تقدیم کرد، و درهم و دینار فراوان نثار مردم کرد،[55] به طوری که به گفته نویسنده تاریخالفخری، هزینه مهمانی فم الصلح به 50 میلیون درهم بالغ گردید.[56] مامون نیز، چون قصد بازگشت به بغداد نمود، خراج یکساله فارس و ولایت اهواز را به حسن بن سهل تفویض کرد.[57] با این پیوند، جایگاه حسن در نزد مامون از استحکام بیشتری برخوردار گردید،[58] پوران نیز از زنان با نفوذ دربار شد و در کارهای خلافت نفوذ بسیاری به هم رساند.[59] بنابراین، با ورود مامون در سال 204هـ.ق به بغداد، از نفوذ ایرانیان در خلافت و سپاه به هیچ وجه کاسته نگردید، و آداب و رسوم ایرانی، همچنان به قوت خود باقی ماند.[60]
حسن بن سهل مدتی را در ملازمت مامون سپری کرد تا زمانی که مجالست با مامون برایش رنجآور و مشکل گردید و بدین سبب به نزد مامون نمیرفت و دبیران خود مانند احمد بن ابی خالد و احمد بن یوسف را به جای خود میفرستاد، شاید وی که میدانست عامل اصلی قتل برادرش، مامون بوده است، دیدار با قاتل برادر کمکم مایهی رنجش وی را فراهم میکرد. چنانکه بنا بر روایت تاریخ الفخری، بر اثر بیتابی و اندوه مرگ برادرش فضل، دچار سودایی شد و برای علاج آن خانهنشین گردید؛ اما باز هم در میان مردم از منزلت و پایگاه عالی برخوردار بود و گفته شده که احمد بن ابی خالد با آن که در مقام وزارت بود، پیوسته به نزد حسن میشتافت.[61] مامون نیز احترام و تکریم وی را همچنان نگه میداشت، به طوری که چون غسان بن عباد به مدت یک ماه نتوانست اجازه دیدار با خلیفه را به دست آورد، به کمک حسن بن سهل توانست به حضور مامون شرفیاب گردد.[62] حسن بن سهل، همچنان دور از صحنه سیاست به زندگی خود ادامه داد تا به روزگار خلافت متوکل، به روایت طبری، در اول ذیحجه سال 236Ú.ق در حالی که در تنگدستی بهسر میبرد، دیده از جهان فرو بست. متوکل دستور داد که لوازم به خاکسپاری وی را، از خزانه پرداخت کنند؛ اما در همین زمان که وی را بر تابوت نهاده بودند، گروهی از بازرگانان طلبکارش مانع دفن وی شدند تا سرانجام با دخالت یحیی بن خاقان، وی را به خاک سپردند،[63] این نیز سرنوشت تاسف انگیز یکی از وزرای معروف عباسی بود که به بلند همتی و بخشش معروف بود[64] و شوکت مجالس او چشم هر بینندهای را خیره میکرد.
جمع بندی
در پایان میتوان نتیجه گرفت اگرچه ایرانیان از جمله خاندان سهل در شکل گیری و تحکیم خلافت عبّاسی نقش بسیار مهمی ایفا کردند ، ولی عبّاسیان پس از تثبیت قدرت، سیاست خود را نسبت به آنان تغییر داده، سیاست خشونت و غدر را در پیش گرفتند. بنابراین مامون نیز، مانند اسلافش هرگز قدرت بیش از اندازه خاندان سهل را نمیتوانست تحمل کند و چون فرصت مقتضی به دست آمد به قدرت آنها پایان داد، به ویژه آنکه رقبای عرب آنها که از قدرت و نفوذ عناصر ایرانی در خلافت عباسی ناراضی بودند مامون را در راه فرو گرفتن آنها تشویق و حمایت میکردند و در این راه از هیچ کوششی دریغ نورزیدند. لذا چنین سیاستهای مزورانه و خشونت آمیز از سوی عباسیان در واکنش ایرانیان در برابر خلافت عبّاسی مؤثر بود ، و سبب ایجاد شورشها و تشکیل حکومتهایی همچون طاهریان، صفاریان و سامانیان نتیجه طبیعی تغییر سیاست خلافت عبّاسی در برابر ایرانیان بود. پس از ایجاد این حکومتها بنا به شرایط و مسائل ایجاد شده، تعامل و تقابل بین خلفای عباسی و امارتهای ایرانی پیش آمد، به ویژه آنکه بعضی از آنها، مانند صفاریان، بدون عهد و منشور خلیفه به قدرت رسیدند.
1. ابو عبدالله محمدبن عبدوس الجهشیاری، الوزراء و الکتاب، ترجمه ابوالفضل طباطبایی، بی جا، بی تا، ص 292.
2. به روایت اصطخری، سرخس زادبوم، خاندان سهل میان نیشابور و مرو در بیابانی قرار گرفته بود که آب روانی نداشت، بلکه آب آن از پوشنگ تامین می شد. با این وجود شهری آباد و دارای آب و هوایی خوب، و از خاک حاصلخیز، برخوردار بوده است. (ابواسحق ابراهیم اصطخری، المسالک و ممالک، به اهتمام ایرج افشار، تهران، علمی و فرهنگی، 1368، ص 215) هم چنین بنا بر گزارش حدودالعالم، سرخس مردمانی قوی ترکیب و جنگجو داشته است و زندگی آنها معمولاً از طریق شترداری تامین میشده است. (حدودالعالم من الشرق الی الغرب، به اهتمام بار تولد و مینورسکی، ترجمه میرحسین شاه، کابل، نشرات پوهنتو ادبیات، 1342، ص 388).
3. جهشیاری، همان، ص 295.
4. همان، ص 293.
5. همان اثر، همان صفحه، اما به روایت ابن خلکان، سهل به دست مهدی اسلام پذیرفت (ابن خلکان، وفیات الاعیان و ابناءالزمان، بی جا، بی تا، جزء ثانی ص 153) ابن طقطقی نیز، اسلام آوردن سهل را به زمان هارون میرساند. اما روایت نخست درستر به نظر میرسد (ابن طقطقی، محمدبن علی، تاریخ فخری، ترجمه وحید گلپایگانی، تهران، علمی و فرهنگی، 1367 ش، ص 306.
6. جهشیاری، همان اثر، همان صفحه، امام بنا بر نوشته ابن طقطقی، فضل در آغاز کار تصدی دخل و خرج و پیشکاری یحیی بن خالد را بر عهده داشت. (ابن طقطقی، همان ص 306).
7. همان، ص 94- 293.
8. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج12، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1353، ص 5340؛ بنا بر روایت جهشیاری، زمانی که خواست فضل بن سهل را برای خدمت مامون بگمارد، یحیی در حضور رشید زبان به ستایش از فضل گشود، بنابراین، هارون فضل را به حضور طلبید تا لیاقت و شایستگی وی را بیازماید. (جهشیاری، همان ص 294).
9. همان، ص 5340؛ جهشیاری، همان ص 184.
10. جهشیاری، همان، ص 306، نیز ر.ک به
Bagot Glubb John, “ Haroon Alrashd and Great Abbasids “ , 1976. (306 Toronto, Sedny Auckland).
11. Bagot, op. cit. p 313.
12. جهشیاری، همان، ص 294.
13. همان، ص 339.
14. همان، ص 364.
15. همان، ص 542.
16. طبری، همان، ج 12، ص 5422.
17. احمد بن ابی یعقوب، ابن واضح، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج 2، تهزان، بنگاه ترجمه و نشر کتاب 1343، ص 436؛ طبری، همان، ج 12ص 5449.
18. همان، اثر، همان جلد، همان ص.
19. همان، ص 5415.
20. همان، ص 5450.
21. همان، ص 5451.
22. ابن طقطقی. همان، ص293.
23. طبری، همان، ج 12 ص 5451.
24. جهشیاری، همان، ص 355، بنابر روایت جهشیاری، این روش جلب و استمالت مامون سبب شد که رافع بن لیث تسلیم وی گردد و سرسپردگی خود را اعلام دارد. بنابر نوشته گردیزی، مامون یه ترویج عدل پرداخت و رسمهای نیکو بر جای نهاد و هر روز یه مسجد جامع میآمد و به مظالم مینشست و علما و فقها را حاضر میکرد و سخن دادخواهان را میشنید و به شکایات رسیدگی میکرد و خراج یکسال خراسان را بخشید. ( گردیزی، همان، ص 71).
25. جهشیاری، همان، ص 353.
26. اشپور، برتولد، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمه جواد فلاطوری، ج1، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ص 93، ابن طقطقی، همان، ص 293 به گفته ابن طقطقی، فضل بن سهل به کارها قیام کرد و مردم را به سوی مامون جلب کرد و با هوشیاری تمام سرحدات و امور را مورد نظارت قرار داد.
27. طبری، همان، ج 12، ص 5422.
28. همان، ص 5424.
29. ابن طقطقی، همان، ص 94-293.
30. طبری، همان، ج 12، ص 5443؛ ابن اثیر، همان اثر، ج 10، ص 177.
31. طبری، همان، ج 12، ص 5428، جهشیاری، ص 366، بنابر روایت جهشیاری، فضل بن سهل با تشویق طاهربن حسین و دادن یکصد هزار درهم به وی از او خواست که به ری یرود.
32. طبری، همان، ج 12، ص 5451.
33. همان، ص 5418.
34. همان، ص 5434.
35. طبری، همان اثر، ج 12، ص 5477، به روایت جهشیاری مامون بدان سبب لقب ذوالریاستین اعطا کرد که ریاست جنگ و ریاست امور دیوانی را در اختیار داشت، علاوه بر آن، جهشیاری از پرچمی نام میبرد که در جلو فضل میبردند و نام وی بر روی آن نوشته شده بود و پرچمدار وی فردی به نام علی بن هشام و نیزهداری وی نعیم بن حازم بود.
36. همان، ص 5405.
37. جهشیاری، همان، ص 386.
38. ابن طقطقی، همان, ص 302.
39. احمد بن ابی یعقوب، ابن واضح، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج 2، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1343، ص 469.
40. احمد بن ابی یعقوب، ابن واضح، البلدان، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص 83؛ جهشیاری، همان، ص 384؛ محمد الخضری بک، محاضرات تاریخ الامم اسلامیه (الدوله العباسیه) بیروت، دارالمعرفه، بی تا، ص 175؛ ابن خلکان، همان، جز اول، ص 252.
41. Bagot , op . cit . p313.
42. الخضری بک، همان، ص 58- 156.
43. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 68- 465.
44. جهشیاری، همان، ص 392.
45. ابن خلدون، عبدالرحمن، العبر(تاریخ ابن خلدون)، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1364ش، ج 2، ص 86-385.
46. گردیزی، ابوسعید عبدالحی بن الضحاک بن محمود، زین الاخبار، به اهتمام عبدالحی حبیبی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1347ش، ص 73.
47. جهشیاری، همان، ص 385.
48. طبری، همان، ج 13، ص 5629.
49. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 463؛ طبری، همان اثر، ج 13، ص 5637.
50. یعقوبی، البلدان، ص 84؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 70- 5637.
51. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص 469، از جمله ذوالقلمین علی بن ابی سعید پسرخاله فضل بن سهل را به بهانه دست داشتن در این توطئه به قتل رسانید، و بدین بهانه یکی از نزدیکان با نفوذ خاندان سهل را نیز، از سر راه خود برداشت.
52. مسعودی، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج 2، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1347، ص 418.
53. جهشیاری، همان، ص 387؛ ابن طقطقی، همان اثر، ص 306، بنا بر روایت ابن طقطقی، فضل بن سهل فردی سخی و کریم بود، چندان که در جود و کرم با برمکیان برابری میکرد، و نیز وی مردی نرمخو و بلیغ وبه آداب پادشاهان دانا و چارهاندیشی بصیر و بینا، و دارای حدسی نیکو،و در تحصیل اموال زبردست و در عقوبت و مجازات بسیار سختگیر، بود.
54. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص 47، یعقوبی، البلدان ص 84.
55. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص 480؛ مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 444.
56. ابن طقطقی، همان اثر، ص 308.
57. مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 444.
58. ابن طقطقی، همان اثر، ص 309، به گفته ابن طقطقی: حسن بن سهل نزد مامون مقامی بس عظیم داشت، و مامون شیفته مصاحبت و همنشینی با وی بود، از این رو، هر گاه حسن نزد مامون میآمد، مامون سخن را طولانی میکرد، و هرگاه حسن میخواست برخیزد، مامون وی را از رفتن باز میداشت.
59. حتی، فیلیپ،ک. تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج 1، تبریز، کتابفروشی حقیقت، 1364ش، ص 422.
60. عمرفروخ، تاریخ الاب العربی، جزء ثانی، بی جا، دارالعلم للملایین، 1992، ص 36.
61. ابن طقطقی، همان، ص 310.
62. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج2، ص 476، بنا بر روایت یعقوبی، غسان همچنان در حکومت خراسان باقی ماند، تا زمانی که طاهر با خدعه احمد بن ابی خالد توانست حکومت خراسان را به دست آورد، مامون که فکر میکرد خود غسان درخواست استعفا از حکومت خراسان کرده است، یک ماه وی را به حضور نپذیرفت.
63. طبری، همان، ج 14، ص 6035.
64. ابن خلکان، همان اثر، جزء اول، ص 251؛ سیف الدین حاجی بن نظام عقیلی. آثارالوزرا، به اهتمام، میرجلالالدین حسنی ارموی، تهران، انتشارات اطلاعات 1364، ص 77.